درویش (درویشی) به فتح اول در لغت به معنى فقر و مجازا به معنى صوفى است بعضى آن را از كلمه «در پيش» دانستهاند به معنى قدم الباب و برخى آن را مشتق از در به معنى باب و ويهين به معنى گدا دانستهاند كه روى هم رفته به معنى «گداى در خانه» باشد اما اين كلمه در پهلوى به معنى فقر و تهيدست است و در آثار زبان فارسى هم همه جا به همين معنى يا به معنى خاص صوفى استعمال شده است.
در اسرار التوحيد آمده است كه شيخ ابو سعيد ابو الخير گفت: كه قومى به نزديك رسول صلوات الله عليه درآمدند، و سؤال كردند كه درويشى چيست؟ يكى را از آن ميان به نزديك خويش خواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت دارم. وى را گفت: كه تو درويش نيستى. ديگرى را بخواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت ندارم. گفت چيزى دارى كه پنج درم ارزد. گفت: دارم گفت تو درويش نيستى. ديگرى خواند و گفت تو پنج درم دارى؟ گفت ندارم. گفتا چيزى كه پنچ درم ارزد؟ گفتا ندارم. گفت پنج درم جاه دارى؟ گفت دارم. گفتا تو نيز درويش نيستى. ديگرى بخواند و چون درم نداشت گفتا چيزى دارى كه پنج درم ارزد؟ گفتا ندارم. گفتا پنج درم كسب دارى كه توانى پنج درم كسب كرد؟ گفت توانم كرد. گفت برخيز كه تو درويش نيستى. ديگرى را بخواند و گفت تو را از اين همه هيچچيز هست؟ گفت نى. گفتا اگر پنج درم پديد آيد تو گويى كه از آن من است و مرا در اين نصيبى هست؟ گفت كمتر از اين نباشد.
گفتا برخيز كه تو درويش نيستى.
ديگرى بخواند و گفت: از اين همه كه گفتم تو را هيچچيز هست؟ گفتا نى. گفت:
اگر پنج درم پديد آيد تو را در آن انديشه باشد كه بايد تصرف كنم؟ گفت نباشد يا رسول الله. گفتا چه كنى آن را؟ گفت: به حكم درويشان باشد مرا در آن هيچ نصيب نباشد. رسول الله صلى الله عليه و سلم گفتا: تويى درويش به راستى، درويش چنين بايد كه او را آن نبود. چون رسول عليه السلام اين بگفت، ديگران بگريستند و گفتند:
يا رسول الله ما را همه كس درويش مىخوانند و درويشى خود اين بوده است كه تو نشان كردى، اكنون ما كيستيم؟ گفتا: درويش اوست و شما همه طفيل او، (اسرار التوحيد ص ۲۳۰)- شيخ ما گفت: درويشى نامى است واقع، چون تمام شد و به غايت برسيد اينجا جز از خداى چيزى نماند. (همان كتاب ص ۲۳۹) پس گفت:
درويشان نه ايشانند كه اگر ايشان بودندى، ايشان نه درويشان بودندى. اسم ايشان صفت ايشان است، هركه به حق راه جويد گذرش بر درويشان بايد كرد كه درويشان در وى ايشانند. (ص ۲۴۸)
«پيغمبر ما عليه السلام درويشى اختيار كرده است از جهت آنكه خاصيتهاى درويشى و توانگرى را ديده و دانسته است. و با امت مىگويد كه هركه راحت و آسايش مىخواهد در دنيا و آخرت، بايد كه درويشى اختيار كند، و هركه تفرقه و پراكندگى و بلا و عذاب مىخواهد در دنيا و آخرت، بايد كه توانگرى اختيار كند.
درويشى يك عيب دارد و هنرهاى بسيار، و توانگرى يك هنر دارد و عيبهاى بسيار، اما آن يك عيب درويشى ظاهر است و هنرها پوشيده، و آن يك هنر توانگرى ظاهر است و عيبها پوشيده. مردم آنچه ظاهر است مىبينند و آنچه پوشيده است نمىبينند. توانگر بعد از چند سال كه زحمتهاى گوناگون از توانگرى كشيده باشد، و در بلاها و فتنهها افتاده بود، آنگاه بيقين بداند كه توانگرى محنت بزرگ و درويشى نعمت عظيم است. (انسان كامل نسفى ص ۳۲۹)
ابراهيم از شقيق سؤال كرد كه يا شقيق، درويشان شهر خود را چون گذاشتى؟ گفت: «اگر بيابند شكر كنند و اگر نيابند صبر كنند». ابراهيم فرمود كه: «سگان شهر ما همچنين كنند اگر مىيابند مىخورند و اگر نمىيابند، صبر مىكنند. شقيق گفت: پس درويشان چون زندگى كنند؟ فرمود كه:
اگر نيابند، شكر كنند و اگر بيابند ايثار كنند».
اى درويش اگر اين مقام بزرگ نبودى، پيغمبر ما عليه السلام به اين مقام فخر نياوردى و نفرمودى كه: «الفقر فخرى». و اگر اين مقام بزرگ نبودى پيغمبر از خداى اين مقام نخواستى «اللّهمّ احينى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين». (همان كتاب به اختصار از ص ۳۳۱ به بعد) هيچ مقام بزرگتر از درويشى نيست، و هيچ طايفه فاضلتر و گرامىتر به نزد خدا از درويشان نيستند. درويشانى كه دانا و متقى باشند و به اختيار خود از سر دانش ترك كرده باشند و درويشى اختيار كرده بوند». (ص ۳۲۲)
«درويش مصطلح آن است كه دل مباركش مهبط انوار تجليّات الهى باشد، و در تاب نور تجلى الهى از خود فانى گشته، به بقاى حق باقى شده باشد. شيخ ابو طالب مكى رحمت الله عليه مىفرمايد: «افلاك را گردش به انفاس آدميان است». و شيخ محى الدين اعرابى قدس سره مىفرمايد كه: سپاس خدايى راست كه انسان كامل را آموزگار فرشتگان قرار داد، و به انفاس او فلك را به گردش آورد به جهت تشريف و تنويه آن كامل.
مائيم ستون سقف مينا
مائيم مدار جمله اشيا
مائيم محيط مركز دور
پرگار وجود در همه طور
سلطان سرير قاب قوسين
مائيم و طفيل ماست كونين
(شرح گلشن راز ص ۱۷۱)
«درويش در اصطلاح اين طايفه آن است كه به حسب حال در پرتو نور تجلى نيست گشته باشد، و در فناى از خودى بقاى به حق يافته. پس هركه به مرتبه فناء فى الله رسيد، و بقاى با الله يافت درويش است. به اين معنى كه از خود نيست گشته و غنّى مطلق است، به اعتبار آنكه به بقاء حق متحقق شده است، و باقى و جاويد گشته، و بيخود و همه خود است.
كى به گفتوگو توان دريافت اين
حال بايد تا شوى اسرار بين
هر كرا ذوقى ندادند از ازل
كى درين منزل بيابد او محل
آنچه مكشوفست بر اهل شهود
در عبارت شمهاى نتوان نمود
«شریعت» از «شرع» به معنای «راه و روش» گرفته شده است و در اصطلاح، به معنی تمام احکام عملی و جوارحی دین اسلام است که در قرآن و احادیث تبیین شده است. شریعت مترادف با معنای فقه نیز میباشد که آن را ظاهر و پوسته و غلاف دین نیز مینامد.
«طریقت» از «طریق» (راه) گرفته شده و در لغت به معنای «پیمودن راه» است. و در اصطلاح به معنای همان سلوک باطنی و عرفانی است و شامل دستورات و فرامین الهی است
مقصد نهایی صوفی، فناء فی الله میباشد که اگر بدان دست یابد، حقیقت را درک کرده است و زبان حال او چنین است:
خدا را یافتم دیدم حقیقت*****برون رفتم من از قید شریعت
در این مرحله ذات سالک در ذات خدا فانی گشته و در نتیجه «عابد و معبود» و «ساجد و مسجود» و «عارف و معروف» یکی گشته و انجام تکالیف و التزام به دستورات دینی که فقط با هدف رسیدن به این مرحله انجام میشد، ساقط میگردد و بدو خطاب میشود «افعل ما شئت فقد غفرت لک» (هرچه میخواهی بکن پس به تحقیق برای تو بخشیدم)