شعر و اندیشه جلالالدین مولوی که افتخاری برای زبان و ادب فارسی و فارسیزبانان و ادبدوستان ایرانی است، در زیبایی همچون یوسفی است که با حسن روزافزونش، عالم و آدم را خیرة خود کرده و نه تنها صد سال بعد از مرگ او خواهان و خواننده خواهد داشت:
بعد من صد سال دیگر این غزل // چون جمال یوسفی باشد سمر
بلکه خلق عالم، شعر او را که مانند جمال یوسفی بافته و تافتة خدای جمیل است، تا همیشه (صد قرن) خواهند خواند و تار و پود آن تا ابد کهنه و فرسوده نخواهد شد:
بگو غزل که به صد قرن خلق این خوانند // نسیج را که خدا بافت آن نفرسوید
عشق از مسائل بنیادین عرفان و تصوف اسلامی است، چندانکه بدون در نظر گرفتن آن، عرفان و حکمت متعالیه قابل فهم نیست. البته عشق از مقولاتی است که تعریفش به ذات، نامیسر است و کنهاش در غایت خفا و پوشیدگی است.
عشق از مصدر عَشق(=چسبیدن و التصاق) است. به گیاه پیچک عَشَقه گویند زیرا بر تنه درخت میپیچد و بالا میرود و آن را خشک میکند؛ و این تمثیل حالت عشق است که بر هر دلی عارض شود احوال طبیعی او را محو میکند.[۱۳]
مورخان از رشد تدریجی تصوف سخن گفتهاند که باعرفان زهدی و خوفی آغاز و بهتدریج به عشق و دلسپردگی تبدیل میشود و سرانجام بر معرفت و شناخت باطنی تأکید میکند. نویسندگان زیادی دربارهٔ عشق نوشتهاند از رابعه وحلاج تا غزالی و به خصوص برادرش احمد غزالی و بعدها عین القضات همدانی و عطار نیشابوری، اما ابن عربی و جلال الدین محمد مولوی، هرچند در دو جریان متفاوت، در صدر شرح دهندگان عشق بودهاند.