ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم امر خدائيم، ما مردمى معصوم هستيم، خداى تبارك و تعالى مردم را بفرمانبرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است.
اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیْتى وَخَاصَّتى وَحَامَّتى لَحْمُهُمْ لَحْمى وَدَمُهُمْ دَمى
خدایا اینانند خاندان من و خواص ونزدیكانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است
جلسه نود و یکم
دفتر سی و دوم: سریان حیات – قسمت اول– جمعه 1400/02/17 -24رمضان المبارک
در نود و یکمین جلسه از درسگفتار پرده پوشانی، پرده انداز، دکتر پایداری سی و دومین دفتر با عنوان سریان حیات پیرامون عبارت وَدَمُهُمْ دَمى آغاز نمودند و به شرح و تفسیر پرداخت که اهمّ روایات طرح شده به ترتیب زیر می باشد:
--سدير گويد، بامام صادق عليه السلام عرضكردم: مردمى عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براى دليل عقيده خود اين آيه قرآن را ميخوانند: «اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود است- (اينها گمان ميكنند كه معبود زمين امامانند) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم، پوست و گوشتم، خون و مويم از اينان بيزار است و خدا از ايشان بيزار باشد، اينان دين من و دين پدران مرا ندارند. خدا در روز قيامت، مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد. عرضكردم: مردمى نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد! و اين آيه قرآن را براى دليل سخن خود قرائت ميكنند: «اى رسولان از چيزهاى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من بكردار شما دانايم- امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم، مو و پوستم، گوشت و خونم از اينها بيزار است و خدا و رسولش از اينان بيزار باشد، اينها بدين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد. عرضكردم: پس شما چه موقعيتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم امر خدائيم، ما مردمى معصوم هستيم، خداى تبارك و تعالى مردم را بفرمانبرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است.
--ابو موسى ضرير (نابينا) گويد: موسى بن جعفر عليهما السلام بمن فرمود كه: من بامام صادق عليه السلام گفتم: مگر امير المؤمنين عليه السلام كاتب وصيت و پيغمبر ديكته گو و جبرئيل و ملائكه مقربون شهود آن نبودند؟! حضرت مدتى سر بزير انداخت و سپس فرمود:
چنان بود كه گفتى، اى ابو الحسن؛ ولى زمانى كه وفات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در رسيد، امر وصيت از جانب خدا در مكتوبى سر بمهر فرود آمد، آن مكتوب را جبرئيل همراه ملائكه امين خداى تبارك و تعالى فرود آورد. جبرئيل گفت: اى محمد! دستور ده هر كه نزدت هست، جز وصيت يعنى على بيرون روند، تا او مكتوب وصيت را از ما بگيرد و ما را گواه گيرد كه تو آن را باو دادى و خودش ضامن و متعهد آن شود، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله باخراج هر كه در خانه بود، جز على عليه السلام دستور داد، و فاطمه در ميان در و پرده بود.
آنگاه جبرئيل گفت: اى محمد! پروردگارت سلام ميرساند و ميفرمايد: اين همان مكتوبست كه (در شب معراج) با تو پيمان كردم و بر تو شرط نمودم و خودم نسبت بآن بر تو شاهد بودم و فرشتگان خود را هم گواه گرفتم، در صورتى كه شهادت خودم تنها كافى است اى محمد؛ بندهاى استخوان پيغمبر بلرزه در آمد و گفت: اى جبرئيل! پروردگار من خودش سلام است (يعنى سلامتى از هر عيب) و سلام از جانب اوست و سلام بسوى او باز ميگردد. خداى عز و جل راست فرموده و احسان كرده است، مكتوبرا بده، جبرئيل آن را باو داد و دستور داد كه بامير المؤمنين تسليم كند و باو گفت: آن را بخوان، حضرت آن را كلمه بكلمه قرائت كرد.
سپس پيغمبر فرمود: اى على! اين پيمانى است كه پروردگارم- تبارك و تعالى- با من كرده و امانت او و شرط او بر من است، من رسانيدم و خير خواهى كردم و ادا نمودم. على عليه السلام گفت [پدر و مادرم بفدايت] من در اين رسانيدن و خير خواهى و تصديق آنچه گفتى گواه توأم و گوش و چشم و گوشت و خونم براى تو گواهى ميدهد، جبرئيل عليه السلام گفت: من هم در اين موضوع گواه شما هستم، پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود، اى على! وصيت مرا گرفتى و آن را فهميدى و وفاء بمضامينش را براى خدا و من ضمانت كردى؟ على عليه السلام گفت: آرى پدر و مادرم بقربانت، ضمانت آن بر من، و يارى من و توفيق دادن مرا بر انجام آن بر خداست. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى على؛ من ميخواهم بر تو گواه گيرم كه عمل كردن باين وصيت را روز قيامت بمن خبر دهى، على عليه السلام گفت: آرى، گواه بگير، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: الان جبرئيل و ميكائيل ميان من و تو حاضرند و ملائكه مقربين همراه ايشانند، آنها را بر تو گواه ميگيرم، على عليه السلام گفت: آرى گواه باشند، من هم پدر و مادرم بقربانت ايشان را گواه مىگيرم.
پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را گواه گرفت. و از جمله آنچه پيغمبر بر على بدستور جبرئيل و فرمان خداى عز و جل شرط كرد، اين بود كه باو گفت: اى على! وفا ميكنى بآنچه در اين وصيت است، از دوست داشتن كسانى كه خدا و رسولش را دوست دارند و، بيزارى و دشمنى نسبت بكسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كنند، با شكيبائى و فرو خوردن خشمت، در صورت از ميان رفتن حقت و غصب كردن خمست و دريدن پرده احترامت؟ گفت: آرى حاضرم، اى رسول خدا! سپس امير المؤمنين عليه السلام فرمود: سوگند بآن كه دانه را شكافت و انسان را آفريد كه من از جبرئيل عليه السلام شنيدم كه بپيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مىگفت اى محمد! بعلى بفهمان كه پرده احترام او كه همان احترام خدا و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است دريده مىشود، و اين وصيت با اين شرط است كه ريشش از خون تازه سرش رنگين شود، امير المؤمنين عليه السلام گويد: چون اين جمله را از جبرئيل امين فهميدم، فريادى زدم و برو بر زمين افتادم و گفتم: آرى قبول دارم و راضى هستم، اگر چه پرده احترام دريده شود! و سنتها تعطيل شود و قرآن پاره شود و خانه كعبه خراب گردد و ريشم از خون تازه سرم رنگين شود: همواره شكيبائى كنم و بحساب خدا گذارم تا بر تو وارد شوم.
سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فاطمه و حسن و حسين را بخواند و چنانچه بامير المؤمنين اعلام فرمود، بآنها نيز اعلام كرد، ايشان هم مانند او جوابدادند، سپس آن وصيت با چند مهر از طلا كه آتش بآن نرسيده بود [ساخته دست بشر نبود] مهر شد و بامير المؤمنين عليه السلام تحويل داده شد.
ابو موسى گويد: من بموسى بن جعفر عرضكردم: پدر و مادرم بقربانت، نمىفرمائى در آن وصيت نامه چه نوشته بود؟ فرمود: سنتهاى خدا و سنتهاى رسولش بود، عرضكردم: طغيان جستن و مخالفت آنها (كه بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله طغيان كردند) بر امير المؤمنين عليه السلام در آن وصيتنامه نوشته بود؟ فرمود: آرى، بخدا، يك بيك و حرف بحرف، مگر نشنيدهئى قول خداى عز و جل را «ما خود هستيم كه مردگان را زنده كنيم و اعمالى را كه از پيش انجام دادهاند با آثار ايشان بنويسيم و همه چيز را در كتابى روشن آمارگيرى كردهايم- - يس-» (پس نوشته شدن همه چيز در وصيتنامه استبعادى ندارد) بخدا كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بامير المؤمنين و فاطمه عليهما السلام فرمود: مگر چنين نيست كه آنچه را بشما وصيت كردم و دستور دادم فهميديد و پذيرفتيد؟ گفتند: چرا، و بر آنچه ما را ناراحت كند و بخشم آورد صبر كنيم و در نسخه صفوانى زياده بر اين است:
--حريز گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم: قربانت گردم، با وجود احتياجى كه مردم بشما دارند چقدر عمر شما اهل بيت كوتاه و اجل شما خانواده بيكديگر نزديكست؟!! فرمود: براى هر يك از ما صحيفه و مكتوبى است كه آنچه در مدت عمرش راجع ببرنامه كارش احتياج دارد در آن نوشته است، چون او امر و دستوراتى كه در آنست پايان يابد، امام ميفهمد كه اجل او رسيده است. سپس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نزد او آيد و خبر مرگش را باو گويد، و آنچه نزد خدا دارد، باو گزارش دهد، و امام حسين عليه السلام مكتوبى را كه باو دادند، قرائت كرد، و خبر مرگى كه در پيش داشت برايش تفسير شد، ولى چيزهائى در آن مكتوب باقى بود كه هنوز انجام نشده بود، او براى جنگ بيرون رفت، و چيزهائى كه باقى بود، اين بود كه ملائكه يارى كردن او را از خدا خواستهاند و خدا اجازه فرموده است ملائكه مهيا و آماده جنگ گشته و در انتظار بودند تا آن حضرت شهيد شد، ملائكه فرود آمدند، در زمانى كه عمر آن حضرت تمام شده و شهيد گشته بود.
ملائكه گفتند: پروردگارا! تو بما اجازه فرود آمدن و اجازه ياريش را دادى، ولى ما فرود آمديم و تو قبض روحش نمودى!! خدا بايشان وحى كرد: شما بر سر قبر او باشيد تا او را ببينيد كه بيرون آمده است آنگاه ياريش كنيد، اكنون گريه كنيد بر او و بر از دست رفتن يارى او از شما، زيرا شما براى يارى او و گريه بر او اختصاص يافتهايد، پس آن ملائكه براى عزا دارى امام حسين و براى افسوس از دست رفتن ياريش گريستند و چون بيرون آيد ياور او باشند.
--روايتى كه در موضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه ميكند اينست: ابو بصير (الصباح) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: «در باره بازگشتنها از من سؤال ميكنى؟ گفتم آرى، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين را انكار مكن» چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سوره يس قدرت خدا را دليل آن مىداند، در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر ميكند، يعنى خداوندى كه آن قدرت و توانائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونهاى خلق كند، مىتواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.