برای همه ما یادآوری خاطرات مدرسه با تمام سختیها و تلخیهایی که داشته پس از گذشت چند سال طعمی شیرین دارد، اگر از کوچه یا خیابانی که سالیانی از آن با حال و هوای کودکی یا نوجوانی برای رفتن به مدرسه هر روز عبور میکردیم بگذریم، فارغ از سن و سالمان حال و هوای همان دوران برایمان زنده میشود.
وارد مدرسه ابنسینا میشویم نامش تغییر کرده دبیرستان دخترانه ریحانه شده ورودی مدرسه شیبی نسبتا تند دارد در دو طرف چپ و راست باغچهای وجود دارد که درختان بلند آن حکایت از اصالت و قدمت این مدرسه دارد، سراشیبی که تمام میشود نمای قدیمی ساختمان پدیدار میشود، ساختمانی بلند و دو طبقه و پنجرههایی با شیشههای رنگی، پلههای نسبتا زیادی که ما را به ساختمان مدرسه میرساند، مدرسه بازسازی شده، ساختمانی که نزدیک به ۱۴۰ سال قدمت دارد و به عنوان مدرسه ماندگار انتخاب شده و جزء معدود مدارس ماندگار در سطح کشور است، قدمی در راهروی طبقه پایین و بالای مدرسه میزنیم و با استقبال گرم مدیر مدرسه رو به رو میشویم که با خوش سلیقگیاش کلاس شهید حسین شکرائیان که به تازگی پیکرش شناسائی شده را برای برنامه در نظر گرفته است، مهمانان از راه میرسند مردانی حدود ۵۰ ساله و بیشتر که با حضور در مدرسه و یادآوری آن می توان دریافت که به حدود ۳۵ سال پیش باز گشتهاند روزهای تحصیل خود و خاطراتشان را جلوی چشم میبینند، قبل از شروع برنامه طاقت نمیآورند و دوری در مدرسه میزنند و سراغ دفتر بسیج و انجمن اسلامی را میگیرند که حالا تبدیل به کتابخانه شده در همین حین خاطراتشان را برای همدیگر مرور میکنند، انگار همین دیروز این خاطرات رقم خورده است.
امروز در دبیرستان شهید پرور ابنسینا همدان و در کلاس شهید شکرائیان چند تن از دانش آموزان رزمنده مدرسه که با شهدای زیادی رفاقت داشتند دور هم جمع شدهاند تا برای ایکنا از خاطرات خود بگویند.
حجت ایزدی از دانشآموزان قدیم دبیرستان ابنسینا همدان که در دوره دفاع مقدس نیز بهعنوان رزمنده حضور داشته است و از جانبازان پرافتخار شهرمان است با گرامیداشت یادی از شهید حسین شکرائیان که از دانشآموزان این مدرسه بوده چنین آغاز میکند:
از سال ۱۳۶۰ در این دبیرستان بهعنوان دانشآموز حضور داشتم و این حضور مصادف شد با اعلام جنگ مسلحانه منافقین با جمهوری اسلامی و توفیق داشتیم بهعنوان دانشآموز در دفاع مقدس هم حضور پیدا کنیم.
دانشآموزان زیادی از این دبیرستان بهعنوان ذخیره لشکر انصارالحسین(ع) بودند ۸۵ شهید از این دبیرستان تقدیم انقلاب شده شهدایی که اگر امروز زنده بودند حتماً مسئولیتهای بزرگی داشتند چراکه جزء نخبگان بودند دانشآموزان مخلصی که حضورشان در جبهه لبیک به امام خود بود.
وصیتنامه این شهدا را اگر مرور کنیم پیروی از آرمانهای امام و شهدا توصیه اول آنهاست دانشآموزانی که غیر از جبهه مدرسه را هم یک سنگر میدانستند نوجوانانی که اکثراً جزء دانشآموزان ممتاز بودند.
بهمنماه ۱۳۶۰ عدهای از منافقان به مدرسه هجوم آورده و تزئینات نصب شده به مناسبت دهه فجر در مدرسه را به هم زده و شعارهایی را روی دیوار نوشتند، فردای آن روز صبح که به مدرسه آمدیم با درب بسته دبیرستان روبهرو شدیم پس از ساعتی دانشآموزان وارد مدرسه شدند و با هماهنگی بچههای بسیج و در فاصله یک زنگ تفریح تا زنگ بعدی تمام شعارها را پاک کرده و تزئینات پاره شده را هم جمع کردیم، در آن زمان کلاسهای مدارس به صورت دو شیفتی یک شیفت از ساعت ۸ تا ۱۲ ظهر و شیفت بعدی از ساعت ۲ تا ۴ بعدازظهر برگزار میشد، پس از آن ما هم روزها در مدرسه بودیم و هم شبها را دفتر دبیرستان میماندیم.
شبهایی که در دبیرستان میماندیم برای ما بسیار پرخاطره بود، دوستانی که را برای نگهبانی و حراست از مدرسه میماندند شبها را به عبادت و نماز شب میگذراندند، با اطمینان میگویم بهترین شبهای عمر ما در آن سالها سپری شد.
اولین شبی که در مدرسه ماندیم همان شب بود و تزئینات را با جلوه بسیار بهتر انجام دادیم. کتاب و دروس مربوط به فردا را قبل از شیفت بعدازظهر با خود به مدرسه میآوردیم و صبح یک ربع قبل از حضور سایر دانشآموزان از مدرسه خارج میشدیم و دوباره برمیگشتیم.
فضای بین دوستان آنقدر معنوی و صمیمی بود که حتی تابستان هم در دبیرستان میماندیم، در کنار آموزشهای نظامی، سیاسی و عقیدتی و علمی که برگزار میکردیم، استخری در محوطه دبیرستان وجود داشت که هر روز در آن آبتنی میکردیم.
دوستان شهید این دبیرستان هر کدام بهتنهایی سمبل ایثار و شهادت در زمان حیات خود بودند، این دبیرستان شهدایی داشت که حتی عضو انجمن اسلامی یا بسیج مدرسه نبودند اما در خط شهادت بودند که جا دارد در این زمینه از شهید قاسم صباغپور یادی کنم.
مدیر مدرسه در آن سالها محمدعلی کریمی بسیار با دانش آموران همراه بود و دفتر دبیرستان را در اختیار بسیج مدرسه گذاشته بود، یک شب قرار بود غذای بچههایی که در دبیرستان حضور داشتند را من برایشان ببرم، زمین پر از برف بود و زمین لیز، پایم سر خورد و قابلمه برنج روی برفها برگشت و ریخت، حدود ۱۰ یا ۱۵ نفر از بچهها منتظر شام بودند حیران ماندم که چه کنم در نهایت برنجها را با برف مخلوط شده جمع کردم داخل قابلمه و خورشت قیمه را هم روی آن ریختم و غذا را به مدرسه رساندم و تا وقتی شام را نخوردیم نگفتم که چه اتفاقی برای غذای امشب افتاده است.
عباس ملونی از دیگر دانشآموزان همدانی که در دهه ۶۰ بهعنوان رزمنده در جبهه بوده است و از مسئولان بسیج دبیرستان بیان میکند:
زمانی که هماهنگی برای حضور در این مراسم صورت گرفت و از ما برای حضور در مدرسه دعوت شد اصلاً متوجه گذر زمان نبودم وقتی حسابی سرانگشتی کردم دیدم ۳۷ سال از زمان حضور من در این مدرسه و از آن روزهای شیرین میگذرد و از ته دل خدا را شاکرم که از دانشآموزان این مدرسه بودم.
سال ۶۴ وارد این دبیرستان شدم و سال ۶۹ دیپلم خود را گرفتم، آن روزها تمام وقت ما در دبیرستان و با دوستان سپری میشد وقتی خودم فرزند دار شدم نگرانیهای پدر و مادرها را در قبال فرزندانشان درک کردم، اگر ساعتی فرزندم دیر به خانه بیاید مادرش نگران میشود، اما در آن دوران دانشآموزی ما شبها را در دبیرستان میماندیم و حتی گاهی به والدین اطلاع هم نمیدادیم و درکی متأسفانه از نگرانیهای آنها نداشتیم، هرازگاهی هم حجله شهادت یکی از دوستان را در دبیرستان میدیدیم و پدران و مادران روزهای سخت از دست دادن فرزند را تجربه میکردند، سالهای ۶۴ و ۶۵ که همزمان بود با عملیات والفجر ۸، عملیات جزیره، کربلای ۴ و کربلای ۵، ۹ نفر از اقوام ما به شهادت رسیدند و در دبیرستان هم دائم دانش آموزانی که در عملیات و مناطق جنگی بودند به شهادت میرسیدند.
مدرسه در آن دوران ۱۴۰۰ نفر دانشآموز داشت و در هر کلاس حدود ۵۰ یا ۶۰ حضور داشتند.
دبیرستان ابنسینا مدرسهای فعال بود برنامههای منظمی در زمینههای مختلف داشت در بعد اعتقادی هستههای مطالعاتی برگزار میشد، کلاسهایی که در روزهای پنج شنبه توسط شهید سید جعفر حجازی و شهید برقعای برگزار میشد برنامه هفتگی انس با شهدا و شبهای جمعه نیز همیشه برگزار بود.
در دوران دفاع مقدس رزمندگان زیادی در جبههها بودند که دانشآموز بودند عده بسیار محدودی بودند که برای فرار از درس به جبهه میرفتند که در عملیاتها جرات و یا توانایی حضور پیدا نمیکردند و در پشت جبهه باقی میماندند. شاید نیمی از آنها هم در جبههها متحول میشدند و برخی به شهادت رسیدند اما بیشتر دانشآموزان رزمنده افراد مخلصی بودند که با وجود حضور در جبههها درسهای خود را به نحو احسن میخواندند.
قبل از ورود به دبیرستان آوازه دبیرستان ابنسینا در مدرسه راهنمایی و در بین بچهها پیچیده بود و من خیلی دوست داشتم وارد این مدرسه شوم، در روزهای اول مدرسه به دفتر انجمن اسلامی دبیرستان برای عضویت مراجعه کردم جمله جالبی بالای سر شهید مهدی رهسپار که در دفتر نشسته بود نوشته بود از امام خمینی (ره) که «میزان حال فعلی افراد است»، این جمله فکر مرا به خود مشغول کرد و آن چیزی که رویه و شعار واقعی بچههای انجمن بود همین شعار بود، دیدگاه آنها این بود که با وضعیت فعلی افراد سر و کار داشته باشیم چراکه هر کسی در زندگی ممکن است خطایی داشته باشد.
شهید غلامعلی سعیدیفر از اعضای بسیج مدرسه برای مصاحبه با افراد تازه وارد به بسیج تاکید داشت که مصاحبه برای مچگیری از بچهها نیست بلکه میخواهیم ضعفهای آموزشی و عقیدتی آنها را در بسیج و انجمن رفع کنیم.
نکته مثبتی که در آن زمان بین دانشآموزان وجود داشت برخی از دوستان که در کلاسها و مراسمهای انجمن شرکت میکردند مطالبی را که فرا میگرفتند به بقیه دوستان هم انتقال میدادند.
سال ۶۶ رهبر انقلاب که در آن زمان رئیس جمهور بودند میخواستند به همدان بیایند برای حضور و انجام هماهنگیهای لازم برای آن مراسم و با مشارکت بالای بچههای مدرسه، مسجد ۶۰۰ دستگاه را در اختیار ما قرار دادند، حدود ۱۸۰ نفر از بچهها در این مراسم حضور پیدا کردند و این تجربهخوبی برای ما در جذب نیرو برای مشارکت اکثریت دانشآموزان بود.
در همان سال که من یک خط در میان در جبهه و کلاسهای مدرسه در رفت و آمد بودم فراخوانی در مدرسه برای آموزش نظامی دانشآموزان اعلام شد و کلاس سوم تجربی با اکثریت غالب در این دوره ثبت نام کرده و آمادگی خود را برای حضور در جبهه اعلام کردند.
سال ۶۸ یکی از دوستان که بر اثر اشتباه یکی از دانشآموزان بسیجی در حین آموزش نظامی و کار با اسلحه تیر خورده بود و خونریزی شدیدی داشت و به بیمارستان منتقل شده بود، به عیادتش رفتم و دیدم تعدادی از بچهها آنجا حضور دارند و پزشکان اعلام نیاز به خون کرده بودند تعداد زیادی از دانشآموزان برای اهدای خون حاضر شدند به طوری که در محل خونگیری جای سوزن انداختن نبود.
در دوران تحصیل ما سیلی در کبودرآهنگ آمد، با پیشنهاد مرحوم کوکبیان که در آن زمان از دانش آموزان مدرسه بود و از رزمندگان خوش فکر تخریبچی نیز بود، قرار شد روزانه یک کلاس از مدرسه برای بازدید از مناطق سیلزده به کبودرآهنگ بروند تا در خلال این بازدیدها مشکلات مربوط به مردم این شهر با پیگیری دانشآموزان مرتفع شود.
یکی از مشکلاتی که کشور ما با آن رو به روست مسئله نیروسازی است، در انتخاب وزیر، مدیرکل، نماینده مجلس، استاندار و شهردار مشکلاتی داریم که نیروهای کارآمد به مقدار کافی وجود ندارند و از این رو افراد غیر مرتبط در مسئولیتها به خاطر نداشتن تخصص مشکلاتی را به وجود آوردهاند.
شهید سعیدیفر یکی از افراد کاریزماتیک انجمن اسلامی و بسیج بود، در شرایطی که بسیاری از دانشآموزان در جبههها به شهادت میرسیدند طرح نیروسازی را مطرح کرد، کلاسها و اردوهای تشکیلاتی را با حضور دوستان با استعداد راهاندازی کرد که در آن آموزشها مدیریت، نحوه برخورد و بسیاری از تکنیکهای لازم را به ما آموزش میداد.
آیندهنگری و نیروسازی که شهید سعیدیفر داشت موجب شد اتحاد و فعالیت بسیج و انجمن دبیرستان پس از شهادت او نیز ادامه پیدا کند و ایده تجمیع بسیج و انجمن را مطرح کرد و آن جو اتحاد و صمیمیت همچنان در بین دانشآموزان باقی ماند. به جاست که شخصیت این شهید بزرگوار در قالب یک همایش یا یک کتاب به نسل جدید ارائه شود.
وحید ضیافر از دانشآموزان دهه ۶۰ این مدرسه نیز با زبانی طنز از خاطرات مدرسه و شهدای آن میگوید:
متولد سال ۱۳۵۰ هستم و سال ۶۵ وارد دبیرستان شدم، بچهای شیطان و بازیگوش بودم که خیلی در خط درس و دین و اسلام نبودم، بسیار به فوتبال علاقه داشتم و در زمین فوتبال مدرسه با بقیه دانشآموزان بازی می کردیم، بچههای بسیج با من ارتباط گرفته بودند و میخواستند مرا هم به جمع خودشان ببرند، بروجردی و عزیزان از اعضای بسیج مرا به هسته مطالعاتی بردند، شهید رضا صفری و آقای عباس ملونی نشسته بودند و چند تن دیگر نیز بودند در طول کلاس فقط با خود میگفتم کی میشود که صحبتهایشان تمام شود و من بروم، برای مصاحبه هم مرا پیش آقای ملونی بردند چیزی شبیه مصاحبهها و بازجوییهای سریال گاندو بود، برایم ترس داشت.
با شهید رضا صفری و شهید علیاصغر سماوات و شهید فرشید امانی از قبل دوست بودم، دانشآموزانی که نمیشد نام دانشآموز بر آنها گذاشت چراکه هر کدام در مقام یک استاد بودند، در مورد شهید سعیدی فر میتوان ۱۰ کتاب نوشت یک جوان ۱۷ یا ۱۸ ساله یا در مورد شهید رضا صفری که در ۱۶ سالگی به شهادت رسید. جمع این دوستان کارخانه آدم سازی بود و افرادی همچون مرا میساخت، در ابتدا به زور در جمع آنها شرکت میکردم اما ارام آرام دیدم که آنان چه انسانهای پاک و مخلصی هستند.
در عملیات والفجر ۸ در مدرسه در صف صبحگاهی ایستاده بودیم، دوستان به شوخی به من که ریزنقش بودم موجود تک سلولی میگفتند از طرفی هم تازه وارد به دبیرستان و جمع انجمن بودم، آقای حجت ایزدی مداح مدرسه بود و به سبک آهنگران میخواند شروع به مداحی و سینهزنی میکرد، برخی از دوستان رزمنده مثل آقای خانزاده به دلیل مجروحیت با عصا در مدرسه حضور پیدا میکردند، در آن سالها تقریبا هفتهای یک بار داغ دار دوستان شهید خود بودیم و این وضعیت ادامه داشت.
شهید سعیدی فر در جذب افراد بسیار موفق بود برنامههای تفریحی میگذاشت و از بچههایی که میخواست در اردو باشند به شوخی میپرسید «جرات میکنی بگی فردا کوه نمیای؟» و ماهم سریع اعلام حضور میکردیم، در راه کوه هم برایمان جوک میگفت و هم حدیث، هم جوکها را بهخوبی در خاطر داریم هم حدیثها را و این چنین افراد را مجذوب خود میکرد.
اوایل مهرماه سال ۶۶ بود یک روز جمعه با جمعی از دوستان قرار تفریحی در باغ روستای ما گذاشتیم شهید صفری شرط حضورش را وجود آب برای انجام غسل جمعه عنوان کرد و من گفتم که در کنار باغ یک رودخانه است، رفتیم و آماده شدیم غسل جمعه انجام دهیم نفر اول دست به آب زد و آنقدر سرد بود که سریع کنار کشید نفر دوم هم گفت من اصلاً از اول قصد انجام غسل نداشتم، نفر سوم هم همینطور من هم پایم را در آب گذاشتم و دیدم عجب سرد است به شوخی به دوستان گفتم من از این غلط ها نمیکنم از آن جمع غیر از شهید رضا صفری کسی غسل انجام نداد.
بعد از آن به جلسه عقیدتی شهید سعیدیفر رفتیم، امروز در فضای مجازی و در سایتهای مختلف پر است از وبینارها و کلاسهای آئین سخنوری، شهید سعیدیفر کسی بود که در آن زمان همانطور که آقای ملونی گفت کادر سازی میکرد و تمام روشهایش اصولی بود، شهیدی که اگر زنده بود حداقل ۲۰ مسئول متخصص و کاردان برای همدان تربیت کرده بود، پشتی منزل را بهعنوان تریبون قرار میداد، برای هر نفر یک موضوع را برای سخنرانی در جمع دوستان انتخاب میکرد موضوعات هم تنها برای فردی که قرار بود در مورد آن صحبت کند مشخص بود، هر فرد باید مقدمات صحبت، حرکت دست و سر و نگاه به همه مخاطبان و تمام قواعد لازم را رعایت میکرد.
در بین موضوعات فقط مباحث مذهبی یا سیاسی نبود مثلاً اگر یک موضوع در مورد شهادت بود یک موضوع هم در مورد شیشه شیر یا پستانک نوزاد بود، آن فرد باید جدی و علمی در مورد آن موضوع صحبت میکرد این گستردگی و قاطی شدن مسائل طنز در آن موجب شده بود در حین سخنرانیها کسی خوابش نگیرد و جلسات جذابتر برگزار شود.
در چند دانشگاه حضور داشته و تحصیل کردهام اما در هیچ کدام یک صدم مسائل و موضوعاتی که شهید سعیدی فر به من یاد داد مطلب فرانگرفتم.
یک روز با شهیدرضا صفری برای یکی از جلسات عقیدتی شهید سعیدیفر مأمور شدیم تا اعضای جلسه که آدرس را نمیدانستند را به محل جلسه که منزل یکی از دوستان بود هدایت کنیم، دیدم شهید صفری ناراحت است و آرام و قرار ندارد، از او پرسیدم چه شده گفت نماز نخواندم گفتم تازه الآن اذان دادند، گفت به نماز ۱۰ دقیقه بعد از اذان نماز میگویی؟
شبهای پنجشنبه با بچههای دبیرستان دیدار با خانواده شهدا داشتیم بهظاهر دیدار و قرائت دعای توسل بود اما در اصل حساب کشی از خودمان بود اینکه در طول یک هفته چهکارهایی کردیم و با یادآوری اشتباهاتمان به خود نهیب میزدیم.
شهید علیاصغر سماوات هنرمندی به تمام معنا و دانشآموزی درسخوان بود، یک شب در منطقه شب قبل از عملیات با من خیلی صحبت کرد به من گفت امشب دیگر شب رفتن است اما حرف او را جدی نگرفتم، آن شب در عین حال که حرفهایش را میزد طنز خودش هم سر جا بود. در پادگان شروع کرد به کشیدن یک نقاشی روی دیوار؛ دو نخل، دو تپه، طلوع آفتاب و یک تابوت کشید و آن را با زنجیر و دو تا میخ به زمین وصل کرد، گفتم علیاصغر این چیست که کشیدی تابوت را که با زنجیر نمیبندند گفت فردا متوجه میشوی، فردا به عملیات رفتیم از محل عملیات خبر نداشتیم و نقشهای نداشتیم، هنگام طلوع آفتاب علیاصغر به شهادت رسید دقیقاً منطقهای که در آن به شهادت رسید دو تپه و دو نخل داشت، زنجیر هم مفقودالاثر شدن شهید سماوات بود که پیکرش هیچ وقت برنگشت. وقتی به پادگان برگشتیم دیدیم نقاشی و تپههای مروارید با آن محل مو نمیزند.
یادی می کنم از شهید جنتی از شهدایی که وقتی به شهادت رسید تمام معلمان برایش گریه میکردند، دانشآموزان شهید این دبیرستان کسانی بودند که برای هر کدام از ویژگیهای آنان میتوان یک کتاب نوشت، یکی از شهدا میگفت وقتی نماز میخواند پدرش او را مسخره میکند که این اداها چیست، یکی از بچههای دبیرستان نیز فردی بددهن بود موقع فوتبال کسی از فحشهای او در امان نبود دو نفر از اعضای بسیج تصمیمی گرفتند روی او اثر بگذارند یکبار که از پلههای مدرسه میافتد دورش را میگیرند و کمکش میکنند و احوالش را میپرسند که مقدمهای برای دوستی آنان میشود و در نهایت این فرد به شهادت میرسد. دبیرستان مجموعهای از همه افراد بود که اگر خانواده مذهبی داشتند یا نداشتند، اگر به بددهنی معروف بودند یا نبودند اگر عضو انجمن اسلامی و بسیج بودند یا نبودند از ظرفیت وجودی خود استفاده کردند و با عنایت خداوند به شهادت رسیدند.
یک روز با بچههای دبیرستان قصد داشتیم یادوارهای درخور و بزرگ برای شهدای دبیرستان برگزار کنیم و در محله هر شهید برای او حجلهای قرار دهیم با یکی از دوستان به بنیاد شهید رفتیم تا حجله قرض بگیریم پس از دو ساعت معطلی که ما را بچه حساب کردند در نهایت به دیدار رئیس رفتیم وقتی اسم دبیرستان ابنسینا را آوردیم رئیس بنیاد گفت این دبیرستان خودش همهکاره است و همه چی هم دارد و جواب سربالا داد و به ما حجله نداد، به غرورمان برخورد، یک نیسان جور کردیم و شب شروع کردیم به حجله برداشتن یا به عبارتی کش رفتن از جلوی درب خانههای شهدا، به نزدیکی خانه شهید علی خوشلفظ رسیدیم، دوستمان علی اسدی با شوخی و به طور جدی گفت این شهید خوش لفظ خطرناک است و کلت دارد و درمیآورد شلیک میکند این حجله را بر نداریم، اما قبول نکردیم آرام رفتیم و حجله را برداشتیم و یک باره شهید خوش لفظ از پنجره سرش را بیرون آورد و شروع کرد به داد و فریاد و ماهم سریع در رفتیم، در طی یک شب ۷۰ حجله جور کردیم و در حیاط دبیرستان گذاشتیم دیگر جوری شده بود که هر کس حجله میخواست از ما قرض میگرفت.
علی کلانترنیا، رئیس جهاد دانشگاهی واحد همدان و از دانشآموزان این دبیرستان که پس از پایان جنگ در آن تحصیل کرده و ورودی سال ۱۳۷۲ بوده است با بیان اینکه همچنان پس از جنگ فضای خوب بین دوستان بسیج و فضای معنوی در دبیرستان وجود داشت، اظهار کرد: نام این دبیرستان را خاص گذاشتهاند اما در اصل باید نام او را دبیرستان اصیل ابن سینا میگذاشتند، اصالتی که از حضور حضور چنین شهدایی ایجاد شده است.
وی ادامه داد: برکتی که به سبب حضور شهدا در این مدرسه وجود داشت، به نسل دانشآموزان پس از جنگ و ما نیز منتقل میشد، این دبیرستان یکی از شاخصهای شهر همدان است که در حد یک دانشگاه به لحاظ علمی و فرهنگی مطرح بوده است، تجهیزات علمی و تفریحی ورزشی مدرسه نیز در بین مدارس سرآمد بود.
خانم رضایی، مدیر کنونی مدرسه ابنسینا که در این جمع حضور داشت، بیان کرد: شهدا همیشه شاهد و ناظر هستند، المان شهدا در مدرسه ساخته شده و اطلاعات مربوط به هر یک از آنها نیز در سیستم مدرسه وجود دارد، چند سال پیش یک همایش علمی برای دانشآموزان برگزار شد در آن مراسم قرار نبود از شهدا یادی شود اما در سین برنامه و پخش کلیپهای تهیه شده بهطور خودکار یک کلیپ در مورد شهدا که اصلاً قرار نبود پخش شود، پخش شد و این تلنگری برای خود بنده بود که در هر لحظه باید از شهدا یاد کرد.
وی ادامه داد: دانشآموزان این مدرسه به سبب احساس حضور این شهدا انس بیشتری با آنها دارند و فضایی متفاوتتر با سایر دانشآموزان سایر مدارس در این زمینه دارند.
مراسم خاطرهگویی تمام میشود گویی پس از شنیدن نام شهدا و خاطرات دانشآموزانی که حتی اگر شهید هم نشدند فضایی در این دبیرستان ایجاد کردهاند که پس از ۴۰ سال عطر آن استشمام میشود دانشآموزانی که در جوار این شهدا و در دوستی با آنان رنگ و بویی شبیه آنان را پیدا کرده بودند.