یُؤْلِمُنى ما یُؤْلِمُهُمْ
مى آزارد مرا هرچه ایشان را بیازارد
جلسه صد و دوم
دفتر سی و سوم: آزار نیکان – قسمت نهم– پنجشنبه 1400/10/02 – 18 جمادی الاول
در صد و دومین جلسه از درسگفتار پرده پوشانی، پرده انداز، دکتر پایداری، قسمت نهم از سی و سومین دفتر با عنوان آزار نیکان پیرامون عبارت یُؤْلِمُنى ما یُؤْلِمُهُمْ آغاز نمودند و به شرح و تفسیر پرداخت که اهمّ روایات طرح شده در این جلسه به ترتیب زیر می باشد:
اصبغ بن نباته گويد: حارث همدانى با گروهى از شيعه كه من هم در ميان آنان بودم بر حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شد. حارث افتان و خيزان حركت مىكرد (يا با تأنّى راه مىرفت) و با عصائى كه در دست داشت بر زمين مى كوفت و بيمار نيز بود، و وى را در نزد امير المؤمنين (ع) شخصيّتى بود و مقام و منزلتى داشت، حضرت كه او را بدين حال ديد رو باو كرد و فرمود: حارث حالت چطور است؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان روزگار بر من چيره گشته و سلامتى را از من ربوده است، و علاوه بر اين، نزاعى كه اصحاب تو در خانهات با يك ديگر دارند مرا بيشتر ناراحت ساخته و آتشى در درونم افروخته و مرا بيش از حدّ بىتاب و تحمّل كرده است.
حضرت فرمود: نزاع آنها در چيست؟ عرض كرد: در باره تو و در باره آن سه نفرى است كه قبل از تو بودهاند (ابو بكر و عمر و عثمان) بعضى از آنان در باره تو بسيار غلوّ و زياده روى مىكنند، و برخى ميانه رو بوده و همراه شما هستند، و پارهاى در حال حيرت و ترديد باقى مانده و به شك و دو دلى در افتادهاند، نمىدانند كه در باره تو قدم پيش نهند (و صراحتاً از تو طرفدارى كنند) يا آنكه بايد قدم عقب گذارده و توقّف كنند (و كار ديگران را حمل بر صحّت نمايند).
حضرت فرمود: بس است اى برادر همدانى بدان كه بهترين شيعيان من آن دسته و فرقهاى هستند كه راه اعتدال و ميانه روى اختيار كردهاند، تا آنان كه راه غلوّ پيش گرفته به آنان بازگشت نموده، و آن دسته عقب افتاده خود را به ايشان برسانند.
حارث گفت: پدرم و مادرم فدايت چه خوب است اين كدورتى را كه بر دلهاى ما نشسته بزدائى و ما را در اين مورد از بينش لازم برخوردار سازى. حضرت فرمود: بس كن، تو مردى هستى كه حق بر تو مشتبه شده (و كارهاى چشمگير افرادى كه قبل از من آمده و گرمى بازارشان تو را دچار اضطراب و نوسان نموده است). دين خدا به شخصيّت و موقعيّت افراد شناخته نمىشود، بلكه به علامت و نشانه حق شناخته مىگردد. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. اى حارث، حق بهترين گفتار است، و كسى كه از آن فاش سخن گويد مجاهد در راه خداست، و من به حق با تو سخن مىگويم، به من گوش فرا ده، و سپس آن را به بعضى از دوستان خودت كه رأيى محكم و عقلى پسنديده دارند بازگو كن.
آگاه باش كه من بنده خدا، و برادر رسول خدا، و نخستين كسى هستم كه او را تصديق نمودم، من هنگامى او را تصديق نمودم كه آدم هنوز در بين روان و تن بود، و از اين گذشته من نخستين كسى هستم در ميان امّت شما كه از روى صدق و حقيقت او را تصديق كردهام، پس مائيم گروه پيشينيان، و مائيم جماعت پسينيان (يعنى ما نخستين گروندگان به پيامبريم و نيز آخرين كسانى هستيم كه از وى جدا مىشويم، يا اينكه ما نخستين كسانى هستيم كه به دين رونق بخشيديم و بدان عمل نموديم، و آخرين كسانى هستيم كه دين بدست ما افتد و آن را انتشار خواهيم داد)، و ما خاصّان و خالصان رسول خدائيم اى حارث، و من برادر همدم و وصىّ و ولىّ و راز دار و صاحب اسرار اويم. به من فهم كتاب، و فصل خطاب (داورى به حق و سخن مشخصكننده حق از باطل) و علم گذشتهها، و علم سلسله اسباب و مسبّبات قضا و قدر الهى داده شده است، و هزار كليد از خزائن الهى به من سپرده شده كه هر كليد از آنها هزار در از مجهولات را مىگشايد، و هر درى به هزار در از عهد و پيمانها منتهى مىگردد. و از تمام اينها گذشته بعنوان تفضّل و بخشش به شب قدر تأييد و برگزيده گشتم و بدان مدد يافتم، و اين مقام تا آن زمان كه شب و روز در گردش است براى من و آن عدّه از فرزندانم كه حافظ و امين اسرار الهى هستند باقى است تا اينكه خدا وارث زمين و موجودات روى آن گردد (و حكومت و قدرت ظاهرى از آن خدا و اولياء او گردد). حارثا! تو را بشارت مىدهم كه در هنگام مرگ و عبور از پل دوزخ و كنار حوض كوثر و در وقت مقاسمه مرا بازخواهى شناخت.
حارث گفت: مولايم مقاسمه كدام است؟ فرمود: قسمت نمودن آتش دوزخ است كه آن را بطور صحيح تقسيم مىكنم، مىگويم: آتش! اين مرد دوست و پيرو من است او را واگذار، و اين مرد دشمن من است او را بگير.
اصبغ گويد: سپس امير المؤمنين (ع) دست حارث را گرفت و فرمود:
حارث! روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين بخودم به رسول خدا شكوه كردم، رسول خدا (ص) دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفتهام و فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم، و تو اى على دست به دامان من خواهى زد، و اولاد تو دست به دامان تو مىزنند، و شيعيان شما دست به دامان شما مىزنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مىكنى كه خدا با پيغمبرش چه خواهد كرد؟ و پيامبرش با وصىّ خود چه مىكند؟
حارثا! آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونهاى است از خروار)، آرى تو با كسى محشورى كه دوستش مىدارى، و براى توست تمام اعمالى كه خود كسب كردهاى- و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود-.
در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى خود را بروى زمين مىكشيد مىگفت: از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بروم.
(الأمالي (للمفيد) / ترجمه استاد ولى ؛ متن ؛ ص15)