وَیَحْزُنُنى ما یَحْزُنُهُمْ
وبه اندوه مى اندازد مراهرچه ایشان را به اندوه در آورد
جلسه صد و دهم
دفتر سی و چهارم: اندوه خوبان – قسمت ششم– جمعه 10/10/1400 – 26 جمادی الاول
در صد و دهمین جلسه از درسگفتار پرده پوشانی، پرده انداز، دکتر پایداری، قسمت ششم از سی و چهارمین دفتر با عنوان اندوه خوبان پیرامون عبارت وَ یَحْزُنُنى ما یَحْزُنُهُمْ آغاز نمودند و به شرح و تفسیر پرداخت که اهمّ روایات طرح شده در این جلسه به ترتیب زیر می باشد
1- از امام صادق (ع)، فرمود:
هر گاه سه كس با هم نشستهاند، دوتاى آنها سر به گوش هم سخن نكنند، زيرا مايه اندوه و آزار آن سومى است.
2- از امام كاظم (ع)، فرمود:
هر گاه سه كس با هم نشستهاند، دوتاى آنها سر به گوش هم سخن نكنند، زيرا مايه اندوه و آزار آن سومى است.[1]
(أصول الكافي / ترجمه كمرهاى ؛ ج6 ؛ ص557)
و فرموده است: «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ»[2]، يعنى: مپرسيد از چيزى چند كه اگر آشكار شود از براى شما (يعنى جواب آنها) شما را ناخوش دارد و اندوهناك سازد» (چه كثرت سؤال، لازم دارد جوابى را كه موجب اندوه اين كس باشد، يا به حسب دنيا يا به حسب آخرت).[3]
(تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) ؛ ج1 ؛ ص215)
محل نزول: این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است (1)
شأن نزول: شیخ طوسی گوید: در سبب نزول آيه دو قول است:
اول، ابن عباس و انس و ابوهريرة و حسن بصرى و قتادة و طاووس و سدى گويند: مردى بنام عبدالله از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد و گفت: يا رسول الله پدر من كيست؟ و اين مرد از افرادى بود كه داراى حسب و نسب صحيحى نبود و از اين حيث مورد طعن و سرزنش مردم قرار داشت. پيامبر فرمود: پدر تو حذافة است. سپس اين آية نازل گرديد(2)
دوم، ابوهريره و مجاهد گويند: اين آية موقعى نازل شد كه از پيامبر درباره حج سؤال ميكردند، موقعى كه آيه «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» نازل گرديده بود، پرسيدند: آيا در هر سال بايد به حج برويم؟ فرمود: نه، عده اى گويند اين هر دو سؤال در يك مجلس اتفاق افتاده بود (5-4-3)
1- طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 231.
2- در صحيح بخارى نيز از انس بن مالك روايت شده است.
3- صاحب مجمع البيان گويد: در سبب نزول آية اختلاف است، زهرى و قتادة از انس روايت كرده اند كه مردم از پيامبر سؤالات زيادى مينمودند به قسمى كه گاهى پيامبر با حالت خشم برميخاست و مى فرمود: بپرسيد از من، به خدا قسم هر سؤالى بكنيد، جواب آن را آشكارا به شما خواهم گفت. در اين ميان مردى از بنىسهم كه به او عبدالله مى گفتند و مطعون النسب بود. گفت: يا نبى اللَّه پدرم كيست؟ فرمود: حذافة بن قيس، سپس مرد ديگرى از جا برخاست و گفت: يا رسول اللّه پدر من در كجاست؟ پيامبر فرمود: در آتش است، عمر بن الخطاب در اين ميان از جا برخاست و به پاى پيامبر بوسه زد و گفت: يا رسول الله عهد ما با جاهليت و شرك نزديك است بنابراين ما را ببخش خداوند تو را ببخشد در اينجا خشم پيامبر فرونشست، ابن عباس گويد: عده اى به عنوان مسخره و استهزاء و يا امتحان كردن از پيامبر سؤالاتى مينمودند و خداوند اين آية را نازل فرمود، از امام على مرتضى عليهالسلام و ابوامامة الباهلى روايت گرديده است كه روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه خواند و در طى خطبه خويش فرمود: خداوند حج را بر شما واجب كرده است در اين ميان عكاشة بن محصن يا سراقة بن مالك گفت: يا رسول الله آيا اين حج در هر سال واجب است؟ پيامبر از او اعراض و دورى كرد و جواب سؤال او را نداد، دفعه دوم پرسيد باز پيامبر جواب نداد، دفعه سوم پرسيد پيامبر فرمود: واى بر تو، اگر بگويم بلى چه چيز تو را ايمن مى گرداند. قسم به خدا اگر بگويم بلى هر آينه واجب خواهد گردد و اگر واجب گردد شما استطاعت آن را نداريد و اگر هم واگذاريد كافر خواهيد شد و آنان كه پيش از شما بودند از سؤال كردن زياد و اختلاف با پيامبران خود هلاك شدند پس اگر شما را به كارى دستور دادم عمل بكنيد و از امورى كه نهى نمودم، اجتناب ورزيد.
4- طبرى صاحب جامع البيان نيز اين روايت را از ابوهريرة و همچنين احمد در مسند خود و ترمذى در صحيح خود و نيز حاكم از على عليهالسلام بدون ذكر نام سائل روايت و نقل نموده اند.
5- محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 319.
آيه شريفه نهى است از سؤال آنچه خداى تعالى دانستن آن را مخفى داشته. نهج البلاغه- حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: انّ اللّه تعالى افترض عليكم فرايض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها. «1» بدرستى كه حق تعالى واجب فرمود بر شما فرائضى را، پس تضييع آن مكنيد. و حدودى براى شما تعيين فرمود، پس از آن تجاوز ننمائيد. و نهى نمود شما را از چيزهائى، پس مبالغه نكنيد آنها را به سؤال كردن. و ساكت شد براى شما از اشيائى و بيان آن نفرمود، نه به جهت فراموشى، بلكه بسبب مصلحت و حكمت، پس خود را به زحمت نياندازيد، و در صدد تجسس و تفحص آن مباشيد. (نهج البلاغه، خطبه 228.)
محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل بن بَزيع، از عمويش حمزة بن بزيع، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است در فرموده خداى عزّوجلّ: «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ»[4]، يعنى: «پس آن هنگام كه ما را سخت خشمناك و اندوهگين ساختند، از ايشان كينه كشيديم»، كه آن حضرت فرمود: «خداى عزّوجلّ اندوه نمىخورد و خشم نمىگيرد چون اندوه و خشم ما، وليكن آن جناب دوستانى چند را از براى خود آفريده كه اندوه مىخورند و خشم مىگيرند و خشنود مىگردند، و ايشان آفريدگانى چنداند كه خدا ايشان را پرورش داده و مىدهد. پس خدا خشنودى ايشان را خشنودى خويش و خشم ايشان را خشم خويش گردانيده؛ زيرا كه آن جناب ايشان را خوانندگان مردمان به سوى خويش و رهنمايان بر خويش قرار داده، و از براى همين، چنين بلند مرتبه شدهاند كه به مرتبه اتحاد و يگانگى رسيدهاند.
و مقصود خدا اين نيست كه اين اندوه و خشم، به خدا مىرسد چنانچه به آفريدگانش مىرسد، وليكن همين كه مذكور شد، معنى آن چيزى است كه فرموده. و در حديث قدسى فرموده كه: هر كه دوستى از دوستان مرا اهانت رساند و خوار گرداند، پس به حقيقت كه با من مبارزه نموده است،[5] به جنگ با من، و مرا به سوى آن خوانده (حاصل آنكه مُهين (مَهين)، به ميدان من آمده و مرا مبارز مىطلبد) و فرموده است كه: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»[6]. و فرموده كه: «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»[7]، يعنى: «به درستى كه آنان كه با تو بيعت مىكنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مىكنند. دست خدا در بالاى دستهاى ايشان است» (و مراد، دست پيغمبر است كه در حكم دست خدا است. چه، آن جناب منزه است از اعضا و جوارح كه از صفات اجسام است).
پس اين و هر چه مانند اين باشد، بر وجهى است كه براى تو ذكر كردم. و همچنين است خشنودى و خشم خدا و غير اينها، از هر چه باشد كه به اين شباهت داشته باشد در اينكه اتصاف خدا به آن روا نباشد، و اگر چنين باشد كه خشم و اندوه و دلتنگى به خدا رسد، با آنكه آن جناب همان است كه اينها را آفريده و ايجاد فرموده، هر آينه جايز است از براى آنكه اين سخن را مىگويد كه بگويد كه: حضرت آفريدگار در روزگارى هلاك مىگردد، و نيست و نابود مىشود؛ زيرا كه چون خشم و دلتنگى بر او داخل گردد، تغيير مزاجى در او راه يابد، و چون تغيير در او راه يابد، بر او ايمن نمىتوان بود از هلاكت. بعد از اينها ناخوشى ديگر لازم مىآيد كه هستى دهنده از آنكه او را هستى داده، و قادر و توانا از آنكه بر او توانايى مىتوان داشت، و آفريدگار از آفريده شده شناخته نشود، و كسى نتواند كه او و ايشان را از يكديگر تميز دهد. خدا برتر است از اين گفتار و اعتقاد؛ برترى بزرگ. بلكه اوست كه چيزها را آفريده، بى آنكه حاجتى به آنها داشته باشد. پس هرگاه آفرينش براى احتياج نباشد، بايد كه اندازه و چون و چگونگى را در باب آن جناب ممتنع و محال شمرد. پس بفهم اگر خداى تعالى خواسته باشد».[8]
(تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) ؛ ج1 ؛ ص463)
[1] كلينى، محمد بن يعقوب، أصول الكافي / ترجمه كمرهاى - ايران ؛ قم، چاپ: سوم، 1375 ش.
[2] ( 3). مائده، 101.
[3] كلينى، محمد بن يعقوب، تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) - قم، چاپ: اول، 1388 ش.
[4] ( 1). زخرف، 55.
[5] ( 1). و مبارزه از ميان صف بيرون شدن است از براى جنگ.( مترجم)
[6] ( 2). نساء، 88.
[7] ( 3). فتح، 10.
[8] كلينى، محمد بن يعقوب، تحفة الأولياء (ترجمه أصول كافى) - قم، چاپ: اول، 1388 ش.