هر چی تو میگی درسته...
پنجشنبه ها، هنرششم - هنرهای نمایشی
خوانش نمایشنامه ای از کتاب (خاک و شیرین)
در بخشی از کتاب خاک شیرین میخوانیم:
هژار: منه احمقه بگو که با ای دختر شیرین عقل کل کل مُکنم... مثلا سیاه تنت کردی، یه لنگه پا ایجا وایسادی که چه بشه؟ مخوای بگی مردی؟
شیرین: ها! پیش یکی مثل تو من مردم!
هژار: (خشمگین به سوی شیرین میرود) مردانگیه منه مسئله دار مکنی؟... حیف که شیرینی... به علی اگه قرار نبود زنم بشیا...
شیرین: ها... بگو... به علی چه؟!... بگو تا جوابته بدم!
هژار: تو رو خدا ولمان کن خانم معلم، بری من شعر و مثل نخوان کُره... هر چه تو میگی درسته (به سوی اتاقی که نوری در آنست میرود میخواهد در را باز کند که میبیند قفل است) ای دره بری چی قفل کردی؟
شیرین: (نگران به سوی هژار میرود) بیا ایلا... کارت تو او اتاق چیه؟
هژار: میخوام خودم وسایلته جمع کنم...
شیرین: لازم نیست... مگه من چلاقم؟!
هژار: اگه نبودی که تا حالا ساکته بسته بودی!
شیرین: به اتاقم کار نداشته باش!
هژار: من با اتاق تو چه کار دارم؟
شیرین: پس برو پی کارت...
هژار: یعنی من نباید بفهمم ای در بری چی قفل...