وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ
و دوستم با هر كس كه ایشان را دوست دارد
جلسه صد و پنجاه و سوم
دفتر سی و هشتم: مهرورزان اهالی باران – قسمت چهارم – دوشنبه 1401/01/29 – 16 رمضان المبارک
در این جلسه روایاتی ازاظهار محبت های یاران امیرالمومنین (ع) مورد بحث قرار گرفت که در ذیل آن به شرح و واکاوی پرداخته شد
متن ترجمه فارسی روایت:
......روز سوم، عمّار بن ياسر به جنگ آمد و عمرو بن عاص نيز از آن سو به مقابله وى شتافت، و مردم جنگى بسيار سخت كردند و عمّار مىگفت: «اى اهل اسلام، آيا مىخواهيد كسى را كه با خدا و پيامبرش دشمنى مىورزد و مىجنگد و بر مسلمانان ستم رانده و مشركان را تقويت كرده است بنگريد؟ (كسى را كه) چون خداوند اراده كرد از دين خود حمايت كند و رسولش را نصرت دهد و پيامبر صلى اللّه عليه بيامد، او هم چنان كه هويداست از روى ترس، نه به خواست قلبى و طيب خاطر خويش اسلام آورد، و هنگامى كه خداوند جان پاك پيامبرش صلى اللّه عليه را باز گرفت، به خدا سوگند، ما از دشمنى او نسبت به هر مسلمان و دوستى او با هر مجرم و جنايتكارى نيك آگاه بوديم. (خواهيد چنين كسى را بنگريد؟) هلا (بدانيد) كه او معاويه است، او را لعنت كنيد كه خدايش لعنت كناد، و با او بجنگيد زيرا او از همان كسان است كه نور خدا را خاموش مىكنند و به دشمنان خدا يارى مىدهند».
زياد بن نضر با سوارانش همراه عمّار بود، پس به او فرمان داد كه با سواران حمله آرد و او حمله كرد و مردانش پايمردى كردند، و عمّار نيز خود با نيروى پياده نظام حمله كرد و عمرو بن عاص را از قرارگاه خود براند. آن روز زياد بن نضر با برادر خود كه از بنى عامر بود و معاوية بن عمر عقيلى ناميده مىشد- و مادرشان هند، زنى از بنى زبيد بود- به هماوردى بيرون آمدند و چون به هم رسيدند يك ديگر را شناختند و درنگ كردند، سپس هر يك از ديگرى جدا شدند، آن روز مردم نيز از ميدان بازگشتند.
---
پاسخ ابى ايّوب
ابو ايّوب به معاويه نوشت: « [اما بعد، تو به من نوشتهاى] كه «دوشيزه به شب زفاف گوهر رباى خويش، و نيز مرگ فرزندش را از ياد نمىبرد.» و آن را براى خاطره قتل عثمان مثل آوردى. ما را چه به قتل عثمان؟ به راستى كسى كه در يارى به عثمان دست بدست كرد و يزيد بن اسد و شاميان را از كمك به او بازداشت تو خود بودى و آنان كه او را كشتند بىگمان غير از انصارند.» و در پايان نامه خويش نوشت:
لا توعدنّا ابن حرب انّنا بشر |
لا نبتغى ودّ ذى البغضاء من احد ... |
|
اى پسر حرب ما را مترسان كه ما مردمى هستيم كه با هيچيك از كينهتوزان (نسبت به آل محمد) دوستى نپيونديم.
هر چند شما، تمام وابستگان به احزاب مخالف سخت بكوشيد ما هرگز دوستدارى شما را نخواهيم.
ما همانانيم كه تمام مردمى را كه گمراه و دستخوش انحراف شده بودند به ضرب شمشير چندان زديم تا به راه راست آمدند.
اينك تو در صدد آنى كه ضرب دستى به ما نشان دهى تا ميان روح و پيكر (و پيروان و امام) را جدا كنى، ولى به مرادت نخواهى رسيد.
ما چندان كه لمعان سراب در فلات باير مىدرخشد، از على جدا نخواهيم شد.
خواهى ما را از پس آن ياوريها كه به پيامبر دادهايم به ساكنان سنگلاخ جند تبديل كنى؟
اى گوسفندچران (كه بر مشتى بىاراده حكومت مىرانى) خداوند تكاپوى آنان (اتباع تو) را به گمراهى بينجاماند كه جز پيروى از شما چيزى نمىدانند و راه به جايى نبردهاند.
بدترين مرد، ذو كلاع، و جمله يحصبيان كه همگى چون تخم مرغهاى فاسد رها شدهاند، به نابودى حق كوشيدند.
آيا ما از دستى كه صاحب آن ريشه كفر را بر كند و به مادر و فرزند (كفّار) اعتنايى نكرد، دفاع نكنيم؟
چون نوشته ابى ايّوب به معاويه رسيد سخت در هم شكست.
منبع روایت:
جهت استفاده کامل از مباحث مطرح شده می توانید از فایل صوتی پیوستی را استفاده کنید