🗂 مجموعه داستانک #نسل_دیروز_اتکاء_امروز
[شماره اول]
نسلی که #سرباز بود نه رئیس
مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچهها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید.
یكی از بچهها كه نوبت نگهبانیاش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینكه كسی كه روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تكانش داد و گفت:
- برادر! بلند شو! نوبت توست.
مهدی كه خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش كرد تا بیدار شود.
سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یك كلمه اعتراض رفت سرپست.
صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت:
+ پس چرا دیشب من را بیدار نكردی؟
- پس كی را بیدار كردم؟
+ نمیدانم، من كه نبودم.
وقتی فهمید فرمانده لشكر را سر پُست فرستاده، هم ترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی [#شهید_زینالدین] هیچ به روی خودش نیاورد.
📚 تو كه آن بالا نشستی، صص ۴-۵.
[ #داستانک های واقعی از #فرهنگ_مقاومت، به مناسبت گرامیداشت #هفته_دفاع_مقدس]
🔰معاونت فرهنگی #جهاددانشگاهی واحد چهارمحال و بختیاری
🆔 @farhangi_jchb