🗂 مجموعه داستانک #نسل_دیروز_اتکاء_امروز
[شماره دوم]
نسلی که کودکانش هم #مسئولیت_پذیر بودند
🔻چند روز بود که شوهرم نمیتوانست مدرسه را نظافت کند. کمرش درد میکرد. مدیر چند بار جلوی دانشآموزان شوهرم را تحقیر کرده بود. تهدید کرده بود که اخراجمان میکند و اثاثیهمان را بیرون میریزد. اما چند روز صبحها که بیدار میشدیم حیاط مدرسه تمیز و جارو شده بود.
نه من جارو میزدم، نه شوهرم توانایی این کار را داشت. نمیدانستیم چه کسی این کار را میکند. فکر کردیم شب را بیدار بمانیم و ببینیم کار کیست؟
نزدیک صبح بود که سایهای از دیوار بالا آمده و حیاط را جارو میزد.
دوباره نگاهی به حیاط کردیم، گفتم: حتماً خودشه.
با شوهرم رفتیم توی حیاط. دانش آموز کوچک اندامی بود که چهرهاش آشنا به نظر میرسید.
وقتی ما را دید سرش را زیر انداخت و سلام کرد.
گفتیم: اسمت چیه؟
جواب داد: #عباس_بابایی
گفتم: پدر و مادرت ناراحت میشوند اگر بفهمند که به جای درس خواندن، مدرسه را جارو میکنی.
گفت: من که به شما کمک میکنم، خدا هم در خواندن درسهایم به من کمک خواهد کرد.
📚 روایتی از همسر خدمتگزار مدرسهای که شهید بابایی در آن تحصیل میکرد
♻️ [ #داستانک های واقعی از #فرهنگ_مقاومت، به مناسبت گرامیداشت #هفته_دفاع_مقدس]
🔰معاونت فرهنگی #جهاددانشگاهی واحد چهارمحال و بختیاری
🆔 @farhangi_jchb