بخشی از درسگفتار همان هیچ شو جلسه دهم:
« ايام مي آيند تا بر شما مبارك شوند، مبارك شماييد»
(مقالات شمس تبریزی)
انسان مظروف ظرف ايام است. مباركي ايام، به وجود انسانهاي پربركت است. ايامي مبارك است كه اعمال نيك و نيات خير و گفته هاي پسنديده در آن، مجال ظهور و بروز پيدا كند. نكته اي كه گويا حضرت شمس تبريزي بدان اشارت دارد.
حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر
مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا هر آنچه داشت در اثنای سفر هزینه کرده بود . پس از ساعتی فکر کردن چاره ای جز گدایی و دریوزگی ندید . امّا او واقعاََ گدا نبود و رویِ گدایی هم نداشت . بالاخره تصمیم گرفت که در تاریکی شب به گدایی رود تا چهره اش دیده نشود . از قضا در آن ایّام محلّه های مصر از دست دزدان و حرامیان ناامن شده بود . و به حکم مُرِّ خلیفۀ وقت ، داروغۀ شهر و مأموران شبگرد موظف بودند که عابران را در شب دستگیر کنند و به سیاست رسانند . مرد غریب در تاریکی شب به کوچه ای درآمد و هنوز مردّد بود که بانگِ تکدّی سر دهد یا نه . داروغه او را دید و بلافاصله گریبانش بگرفت و بی محابا با مشت و چوب بر سر و روی او کوفتن آغازید و مدام می گفت : بگو ببینم رفقایت کجا هستند ؟ قرار است امشب به کجا دستبرد زنید ؟ بگو بگو … مرد عریب نیز ضربات را می خورد و ناله کنان امان می خواست .
نعره و فریاد از آن درویش خاست / که مزن ، تا من بگویم حال ، راست
داروغه لختی از ضرب و شتم بازایستاد و نَفَسی تازه کرد و مرد غریب سوگند یاد کرد که والله بِالله من دزد نیستم و ماجرایم چنین و چنان است و آنگاه حکایت خواب برای داروغه به شرح بازگفت . داروغه که از لحن گفتار او به صِدق او آگاه شده بود یقین کرد که با مردی گول و ساده لوح طرف شده است . که به صِرفِ دیدن یک رویا و به خیال یافتن گنجی عظیم از بغداد به مصر آمده است . داروغه با لحنی دلسوزانه و اندکی تمسخرآمیز بدو گفت : آخر عمو جان ، چطور حاضر شده ای به خاطر آن رویا این همه راه طی کنی ؟ مردک عقلت کجاست ؟ خودِ من بارها و بارها خواب دیده ام که در بغداد و در فلان محلّه و فلان کوچه و فلان خانه گنجی نهفته است . با این حال بدین خواب ها وقعی ننهاده ام و از جایم تکان نخورده ام . آن وقت تو با دیدن یک رویا ترک موطن کرده ای ؟ طُرفه آنکه همۀ نشانی هایی که داروغه از گنج رویایی خود می داد درست با نشانی های آن مرد غریب منطبق بود . در اینجا بود که مرد غریب دریافت که گنجی که به دنبالش برآمده در شهر خود و خانۀ خود قرار دارد . منتهی یافتن آن گنج موقوفِ بدان بوده که رنجِ سفر به مصر و تعذیب های داروغه را تحمّل کند . همینکه از دست داروغه برهید به سوی بغداد بازگشت و گنج را در همانجا که داروغه گفته بود بیافت و زندگانیش به سامان شد .
استاد فروزانفر حکایتی از عجایب نامه (قرن ششم) را مأخذ این حکایت دانسته است . گویند مردی را زنی درویش بود . خانه ای داشت . نام او زهمن . به خواب دید که گنجی یابد به دمشق . این مرد اعتماد نکرد تا چند بار به خواب دید . به حکم آنکه درویش بود به دمشق آمد . و در میان شهر می گردید . درماند . مردی گفت : از کجایی ؟ گفت : از ری . گفت : به چه کار آمده ای ؟ گفت : از حماقت و ادبار به خواب دیدم که به دمشق گنجی بیابم . این مرد بخندید و گفت : چندین سال است که من به خواب می بینم که در ری خانه ای است که آن را زهمن خوانند و در آن خانه گنجی است . بر خواب اعتماد نکردم . تو مردی سلیم دلی . رازی چون این بشنید بازگردید و به خانۀ خود درآمد و زمین را می کند تا هاونی زرّین بیافت . سی من . و از آن توانگر شد
......
جهت استفاده از فایل صوتی این جلسه از درسگفتار همان هیچ شو میتوانید به آرشیو رادیو رویتاب مراجعه فرمایید
🕌درسگفتار همان هیچ شو
📚شرحی مفهومی و موضوعی بر مقالات شمس تبریزی
🎙در بیان و بنان
دکتر پویا پایداری
🏫جلسهٔ دهم
مبارکی؛ نامبارکی
📆چهارشنبه
۱۴۰۳٫۰۱٫۰۱
🌙شب دهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🕰ساعت: ۲۱:۳۰
📕«در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند تو"هیچ" شو. در انسان نه ظنِ منیّت بلکه معرفتِ هیچ بودن اهمیت دارد.»
🔗محورهای خاص:
🎈ايام مي آيند تا بر شما مبارك شوند، مبارك شماييد
🎈انسان مظروف ظرف ايام است. مباركي ايام، به وجود انسانهاي پربركت است
🎈عیوب باطنی راهبند مسیر حرکت انسان
🎈نفس اماره منشأ تمام بت پرستیها و گمراهیهای آدمی است
🎈 حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر
🎈حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
🎈جسم با ریسمان تعلّقات و آویزش های نفسانی ، روح را گرفتار مادّیات می کند و طعمۀ ابلیس می سازد