بخشی از درسگفتار همان هیچ شو جلسه سیزدهم:
« بار خود از مردمان بردار، و بار ایشان بکش، و طمع از ایشان ببر، و آنِ خود پیش ایشان نِه.
ایشان توانگری میخواهند تو درویشی خواه. ایشان عز میخواهند تو ذلّ* خواه.»
(مقالات شمس تبریزی)
حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش
ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود .
رقبای حسود وقتی اتاقِ قفل شدۀ ایاز را دیدند به خیال آنکه او دفینه های زر و سیم در آن نهفته داشته نزدِ شاه به نمّامی و سخن چینی رفتند . و از او شکایت کردند و در این باب سنگ تمام نهادند . سلطان که به خوی و سیرت وفادارانۀ ایاز یقین داشت در ردِّ دعاوی آنان حرفی نزد . بلکه برای آنکه نمّامان را خِجل و شرمسار کند . گفت : وقتی که ایاز در اناقش نیست بدانجا بروید و هر چه از زر و سیم یافتید بردارید و میان خود تقسیم کنید .
شبی از نیمه گذشته بود که سی تن مشعل به دست به سوی اتاقِ ایاز راه افتادند . آنان با حرص و ولع در را شکستند و به داخل اتاق هجوم آوردند و هر چه به چپ و راست و بالا و پایین نگاه کردند چیزی جز یک جفت چارق و یک دست لباسِ مندرس شبانی نیافتند . از وحشت و اضطراب رخسارشان زرد شده بود و بدن ها لرزان با خود می گفتند جواب سلطان را چه گوییم ؟ بالاخره با حالی زار و خوار نزد سلطان آمدند . سلطان که حقیقتِ امر را می دانست تجاهل کرد و عمداََ گفت : چرا دستِ خالی آمده اید ؟ دفینه ها را کجا بردید ؟ سخن چینان عاجزانه به خاک افتادند و پوزش طلبیدند . سلطان گفت من نمی توانم در موردِ شما تصمیم بگیرم زیرا من متهم نشده بودم بلکه این ایاز است که موردِ اتهام شما قرار گرفته است . پس حکم و قضاوت با اوست که ببخشد و یا انتقام گیرد . سلطان ایاز را به حضور طلبید و گفت اینک در میانِ مُجرمان داوری کن . می بخشی و یا انتقام می گیری ؟ ایاز گفت : من هر چه دارم از توست . امر امرِ توست و من تابع .
مأخذ این حکایت ، حکایتی است که در اسرار التوحید ، ص 209 آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 173 و 174 ) . شیخ ما گفت : وقتی جولاهه یی به وزارت رسیده بود . هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و درِ خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی . پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی . وقتی امیر را خبر دادند که او چه می کند . امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست . روزی ناگاه از پسِ وزیر بدان خانه در شد . گوی دید در آن خانه چنانکه جولاهگان را باشد . وزیر را دید پای بدان گو ( = گودال ) فرو کرده . امیر او را گفت که این چیست ؟ وزیر گفت : یا امیر این همه دولت که مرا هست همه از امیر است . ما ابتدای خود را فراموش نکرده ایم که ما این بودیم . هر روز خود را از خود یاد دهم تا خود به غلط نیفتم . امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت : بگیر و در انگشت کن تا اکنون وزیر بودی اکنون امیری .
شیخ عطار نیز این حکایت را در مصیبت نامه شبیه به روایت مثنوی آورده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 173 .
حکایت چارق و پوستین ایاز از عمیق ترین و پُر مغزترین حکایات مثنوی است . این حکایت در بیت 2149 موقتاََ رها می شود و در بیت 3253 قسمت پایانی آن نقل می گردد .
در این حکایت ایاز کنایه از انسان کامل و ولیِّ خداست و سلطان محمود ، کنایه از حضرت حق تعالی . وقتی مولانا در وصفِ ایاز می گوید او دریایی است بیکران و بی انتها و یا همۀ هستی ها تراوشی از موجِ اوست . و یا زبان آدمی قدرت بیان اوصاف او را ندارد و … جملگی توصیف انسان کامل است . گر چه مخاطب کلام «ایاز» است . لیکن مقصود از او قهراََ انسان کامل است . او می گوید همانطور که ایاز چارق و پوستین خود را فراموش نکرد . پس تو نیز ای انسان ، خلقتِ آغازینت که به منزلۀ چارق و پوستینِ توست فراموش مکن تا همیشه فروتن و خاکسار باشی .
جهت استفاده از فایل صوتی این جلسه از درسگفتار همان هیچ شو میتوانید به آرشیو رادیو رویتاب مراجعه فرمایید
🕌درسگفتار همان هیچ شو
📚شرحی مفهومی و موضوعی بر مقالات شمس تبریزی
🎙در بیان و بنان
دکتر پویا پایداری
🏫جلسهٔ سیزدهم
عزّت؛ ذلت
📆شنبه
۱۴۰۳٫۰۱٫۰۴
🌙شب سیزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🕰ساعت: ۲۱:۳۰
📕«در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند تو"هیچ" شو. در انسان نه ظنِ منیّت بلکه معرفتِ هیچ بودن اهمیت دارد.»
🔗محورهای خاص:
🎈«بار خود از مردمان بردار، و بار ایشان بکش، و طمع از ایشان ببر، و آنِ خود پیش ایشان نِه.
ایشان توانگری میخواهند تو درویشی خواه. ایشان عز میخواهند تو ذلّ* خواه.»
🎈 دو صفت اصلی اهل دنیا
🎈انتخاب بین راه یزدان و اهریمن
🎈«الدنیا جیفةٌ وطُلّابُها کِلابٌ»
🎈عمر کوتاه و با عزت شرافتمندانه است یا عمر طولانی و در گنداب و منجلاب بودن؟؟؟
🎈 حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش
🎈حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود