بخشی از درسگفتار همان هیچ شو جلسه شانزدهم:
حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود
هِلال یکی از یاران پیامبر (ص) ، در بیتِ خواجه ای به کارِ ستوربانی و تیمارداشتِ چهارپایان مشغول بود . امّا خواجه از حقیقتِ حالِ او خبر نداشت . تا اینکه هِلال بیمار می شود و نُه روز در اصطبل ، رنجور و بیمار می افتد و کسی هم از این امر مطلّع نمی شود . حتّی خواجه نیز نمی داند او بیمار شده است . تا اینکه پیامبر (ص) از طریقِ وحی بر این امر وقوف می یابد و برای عیادت او شتابان راهی بیت خواجه می شود . همینکه خواجه می شنود که پیامبر (ص) به سوی خانۀ او می آید بغایت شادمان می شود و به استقبال نبی کریم می رود . ولی آن حضرت با لحنی عتاب آمیز بدو می گوید : من به دیدار تو نیامده ام . هِلال را می خواهم ببینم و از احوالش جویا شوم . خواجه گفت : من از او خبر ندارم چون منزل و مأوایش اصطبل است . پیامبر (ص) با شوق تمام به اصطبل درآمد و از رایحۀ دلنوازش ، هِلال جانِ تازه گرفت و خود را به پایِ رسول الله (ص) افکند و آن حضرت وی را غرقِ بوسه نمود .
استاد فروزانفر روایتی از نوادرالاصول نقل کرده و آن را مأخذ این حکایت دانسته است به شرح زیر ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 203 و 204 ) .
اَبودرداء ضمن روایتی می گوید : همراه رسول خدا (ص) بودم که فرمود : « یکی از بهشتیان از این در درآید » و سپس به نماز ایستاد . من از آن در برون رفتم و هر چه نگریستم کسی را ندیدم . بازگشتم و کنار رسول خدا (ص) نشستم . فرمود ای ابودرداء ، تو او را نشناسی . سپس مردی حبشی که پشمینه ای وصله دار در بر داشت از همان در درآمد در حالیکه آسمان را می نگریست . وقتی که مقابل رسول خدا قرار گرفت بدو سلام کرد فرمود : هِلال چگونه ای ؟ گفت : خوبم یا رسول الله . خداوند تو را خبر دهد . فرمود : هِلال ما را دعا کن و برای ما آمرزش بخواه . گفت : خداوند از تو خشنود باد و تو را آمرزد . ابودرداء می گوید من گفتم ای هِلال برای من نیز آمرزش طلب کن . هِلال از من رُخ برتافت . چون دوباره همین درخواست را کردم رو به سوی رسول خدا کرد و گفت : یا رسول الله آیا از او خشنودی ؟ فرمود : آری . هلال گفت : ای ابودرداء خدا از تو راضی باد و تو را آمرزد . آنگاه هلال خارج شد و پیوسته به آسمان نگاه می کرد و از آن چشم برنمی داشت . رسول خدا گفت : قلب هلال به عرش پیوند یافته است . امّا او در میان شما بیش از سه روز درنگ نمی کند . من (ابودرداء) روزها را شمردم . روز سوم بود که رسول خدا (ص) نماز بامداد گزارد و از مسجد برون رفت و ما نیز همراه او بودیم . او به سوی خانۀ مُغیرة بن شعبه رفت و او را در بیرون خانه اش دید . پس بدو گفت : ای مغیره خدا به تو پاداش دهد . مغیره گفت : ای رسول خدا امشب که کسی در خانۀ ما نمرده است . فرمود : چرا ، هلال وفات کرده است . وقتی که حضرت به اصطبل درآمد دید که هلال در حال سجده وفات کرده است . پس به یاران خود فرمود پیکرِ بی جان او را بردارید . او را بردند و رسول خدا شخصاََ کار تجهیز و تکفین او را به عهده گرفت تا آنکه هلال را دفن کردند . آنگاه رسول خدا (ص) به ابودرداء فرمود : ای ابودرداء بدان که این یکی از هفت تنی بود که زمین به وجود آنان پایدار است و به برکت او از نعمت باران برخوردار می شود . حتّی او بهترین آنان است .
از آنجا که حدود شانزده تَن از اصحاب رسول خدا هِلال نام داشته اند ( اسدالغایة ، ج 5 ، ص 66 و 67 ) . معلوم نیست که این هلال کدام یک از آن شانزده تَن است . به هر حال منظور مولانا ایراد نکات و القای معانی است . مولانا در قالب این حکایت ، مسئلۀ اولیای مستور را در قباب غیرت حق پوشیده می مانند . بیان داشته است . حقیقت حال اینان فقط بر اخصِ خواص معلوم است و لاغیر .
جهت استفاده از فایل صوتی این جلسه از درسگفتار همان هیچ شو میتوانید به آرشیو رادیو رویتاب مراجعه فرمایید
🕌درسگفتار همان هیچ شو
📚شرحی مفهومی و موضوعی بر مقالات شمس تبریزی
🎙در بیان و بنان
دکتر پویا پایداری
🏫جلسهٔ شانزدهم
احترام؛ احتقار
📆 سهشنبه
۱۴۰۳٫۰۱٫۰۷
🌙شب شانزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
🕰ساعت: ۲۱:۳۰
📕«در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند تو"هیچ" شو. در انسان نه ظنِ منیّت بلکه معرفتِ هیچ بودن اهمیت دارد.»
🔗محورهای خاص:
🎈« سخن مرا احترام کن ، تا محترم شوی!.»
🎈 عوامل محترم شدن در چهار دسته بندی مهم
ادب خواص
ادب ظاهر
ادب شرع
ادب باطن
🎈نامحترم در عرصه بندگی
🎈بزرگان ظاهری، حقیران باطنی
مايده از آسمان در ميرسيد
بی صداع و بی فروخت و بی خريد
در ميان قوم موسي چند كس
بيادب گفتند: كو سير و عدس؟
🎈نا محترمان نه تنها دچار حرمان از نعمات الهی میشوند بلكه موجبات ضلالت ديگرانند
🎈 جنس ادب و حرمت عشّاق؛ حقیران ظاهر، محترمان باطن
بيادب باشد چو ظاهر بنگری
كه بود دعوی عشقش همسری
چون به باطن بنگری دعوی كجاست؟
او و دعوي پيش آن سلطان فناست
🎈 حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
🎈حکایت هِلال که بندۀ مخلص و صاحب بصیرت و بی تقلید خدا بود