بخشی از درسگفتار همان هیچ شو جلسه بیست و دوم:
در عالم عرفان «پیش از این قالب و اشباح، بر ذرایر ارواح، خطاب اَلَستُ بِرّبِکُم فرمودند، شمع آن خلوتخانه جز سمع نبود. نخستین خطاب این مقالت به سمع، بی آلت رسید و از اینجاست که سمع را بر بصر ترجیح و تفضیل است» (بلخی، 1389: 88). همچنین قرآن کریم میفرماید: «کانَ الله سمیعاً بصیراً» (نساء: 134)؛ ازاینرو مولوی نیز با نگـرش معرفتی خود، حس شنوایی را برتــر و مهمتر از دیگر حواس ظاهری آدمی میداند؛ بهگونهای که اگر گوشهایی نبود که اخبار غیبی را دریافت کند، هیچ پیامبری از آسمان، کلام وحی نمی آورد:
گر نبودی گوشهای غیبگیر |
|
وحی نآوردی ز گردون یک بشیر |
شکوفایی انسان یکسره تابع عوامل بیرونی نیست؛ بلکه بیشتر از درون خود الهام میگیرد و چه بسا عوامل خارجی را در خود، یا بهکلی خنثی و یا به سود خویش دگرگون میکند. برپایة این اصل، مولوی عقیده دارد در صورت بسته شدن حس شنوایی ظاهری، از شنیدن سخنان یاوه و بی پایه، گوش باطنی انسان شکوفا می شود؛ این گوش قابلیّت درک اسرار و حقیقت کلام آسمانی را دارد:
پنبة وسواس بیرون کن ز گوش |
|
تا به گوشَت آید از گردون خروش |
|
|
|
گوشِ سَــر بــربـَـنــد از هــزل و دروغ |
|
تــا ببــینــی شــهرِ جانِ بافــروغ |
|
|