پرستار یعنی
صداقت رخت جمع آورده از بازار
جماعت رفته از جمع شفیقان و نشسته جای او تکرار
کشیده برجهای آهنین قامت به افلاک و
خمیده قد سرو و آن پرستار شب گندم
شقایقها به گلدانها
کبوترها هراسان از پی فریاد وهم آلود خودروها
نشسته شاپرک در گوشه ای حیران
به دنبال دمی خلوت میان شمعدانیها و یاس کوچک ایوان