در اين روز بود كه ابن زياد بر كوفه ديدبانی گماشت تا مبادا كسی از شهر به كمك امام برود. سپس ميان خود و اردوی عمربن سعد سوارانی تيز رو گماشت كه پيوسته اخبار را گزارش میدادند. در بحار است که ابن زیاد پشت هم لشکر برای ابن سعد فرستاد تا سی هزار سواره و پیاده نزد او تکمیل شد و به او نوشت: «من از جهت قشون راه عذری برای تو نگذاشتم و در نظر بگیر که هر صبح و پسین وضع تو را به من گزارش می دهند.»
حبیب بن مظاهر نزد حسین (ع) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله! در این نزدیکی یک تیره از بنی اسد هستند، اجاز میدهید نزد آن ها بروم و آنها را به یاری تو بخوانم. حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت بهترین سوغات را برای شما آوردم، آمدم شما را به یاری پسر دختر پیغمبرمان دعوت کنم.
مردی از بنی اسد به نام عبیدالله بن شبیر از جا پرید و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را میپذیرم. تعداد ۹۰ نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود.
حسین (ع) فرمود: »لا حول و لا قوه الا بالله »
آخرین نامهای که امام حسین علیه السلام از کربلا برای جمعی از بنی هاشمیان و برادرش محمد حنفیّه نوشت در این روز بود. ایشان نوشتند: « اَمَّا بَعْدُ، فَكَانَّ الدُّنْيا لَمْ تَكُنْ وَكَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام؛.»
«به نام خداوند بخشنده و مهربان… از حسين بن علی به محمد بن علی و كسانی از بنی هاشم كه نزد اويند اما بعد، گويی كه دنيا هرگز نبوده است و گويی كه آخرت پيوسته میباشد! والسلام.»
اين نامه كه امام حسين (ع) از كربلا به برادرش محمد حنفيه نوشت، آخرين نامه از نامههای امام و شايد از نظر متنی كوتاهترين آنها نيز باشد. شگفتآميز و تأمل برانگيز است. شايد مقصود امام از اينكه میفرمايد: گويی كه دنيا هرگز نبوده است و گويی كه آخرت پيوسته بوده است، درست همان معنايی است كه در شب عاشورا به يارانش فهماند و فرمود: «بدانيد كه اين دنيا، شيرين و تلخ آن خوابی بيش نيست! و بيداری در آخرت است. رستگار كسی است كه در آنجا به رستگاری برسد و بدبخت كسی است كه در آنجا بدبخت باشد …»