محمدرضا و پول
درباره ثروت شاه سخن گفتن برای من دشوار است؛ زیرا مستقیماً در جریان مسائل مالی دربار نبودم و آمار در اختیار نداشتم تصور میکنم ۴ نفر از ثروت محمدرضا اطلاع کامل داشته باشند: رام، بهبهانیان، طوفانیان و شریف امامی.
مصطفى قلى رام رئيس بانك ملی بود و سپس رئيس بانك عمران شد، که متعلق به محمدرضا بود. او شهرك غرب را از طریق بانك عمران فروخت و به ثروت بانك افزود. رام از حسابهای محمدرضا در خارج اطلاعاتی دارد، زیرا بسیاری از پول ها از طریق او به حساب گذارده میشد. (جعفر) بهبهانیان معاون مالی دربار نیز از املاک محمدرضا در خارج اطلاع کامل دارد چون تهیه کننده خود او بود این ۲ نفر (رام و بهبهانیان) از مقدار پول و شماره حساب ها و نام کشورهایی که ثروت محمدرضا انتقال یافته، اطلاعات خوبی دارند ولی از همه ثروت محمدرضا نمیتوانند اطلاع کاملی داشته باشند، چون طوفانیان و شریف امامی، رئیس بنیاد پهلوی نیز در جریان بخش مهمی از ثروت محمدرضا بودند به هر حال، این ۴ نفر در مجموع از ۹۰٪ ثروت محمدرضا و شماره حسابها و کشورهایی که پول به حساب گذارده شده، اطلاع کامل دارند.
گفتم که در موقع خروج رضا از کشور توسط قوام الملک شیرازی کلیه اموال او اعم از منقول و غیر منقول به محمدرضا انتقال یافت و او به سایر فرزندان رضا هر كدام يك ميليون تومان و کاخ هایشان را داد؛ در حالیکه عایدات خالص او فقط از املاک شمال سالی ۶۲ میلیون تومان بود. از همان زمان او این ثروت را واقعاً دور می ریخت به یک معشوقه برای يك شب ممکن بود. به يك معشوقه برای یک شب ممکن بود یک ميليون تومان بدهد و اگر معشوقه با ارزش بود در ماه ۱۰ میلیون تومان می داد (اکثرا به فرم جواهرات) و این بجز درآمد دولتی بود، زیرا اکثر هزینه های شاه، حتی هزینه های شخصی او را وزیر دربار و نخست وزیر بخصوص در زمان علم و هویدا تامین میکردند.
نخست وزیر میلیاردها تومان بودجه سری سالیانه ترتیب میداد که ۲/۳ آن به دستور محمدرضا چه برای خود و چه برای خانواده اش و چه هر فرد دیگری که دستور میداد، هزینه میشد. سوء استفاده های محمدرضا فراوان است و من به چند نمونه می پردازم.
محمدرضا فردی به نام (منصور) مزّین (سرلشکر بازنشسته ارتش) را طبق فرمانی رئیس املاک بنیاد پهلوی در گرگان کرده بود. تصور میکنم زمان آن حدود ۱۵ سال و شاید بیشتر قبل از انقلاب باشد. مزّین طبق دستور محمدرضا به فروش این املاک و تبدیل آن به پول نقد پرداخت.
در «دفتر ویژه اطلاعات» و بازرسی صدها شکایت به دست من می رسید که اهالی از مزّین به شدت شاکی بودند و شاید دهها بار از طرف دفتر ویژه و بازرسی افسرانی را به گرگان فرستادم و گزارش آنها را به محمدرضا ارائه دادم. محمدرضا هر بار دستور می داد: «بدهید به مزّین یعنی همان کسی که از او شکایت شده بود!». من در جریان این شکایتها با مزّین طرف شدم. یکی چند سال پیش از انقلاب، يك افسر را از دفتر فرستادم تا تحقیق محلی کند و با مزّین تماس بگیرد که مگر اراضی شاه چقدر بوده که شما ۱۰ سال است می فروشید و هنوز تمام نشده ؟ مزین پاسخ داده بود: «اراضی شاه تا مرز شوروی است!» ...
زندگی و مرگ ارنست پرون :
گفتم که پس از بازگشت به ایران
پرون مغضوب رضاخان بود. ولی پس از رفتن رضا او دیگر محدودیتی نداشت و از آن پس در اوقات فراغت همیشه با محمدرضا بود.
پرون و فراماسونری
پرون از بنیانگذاران فراماسونری و «لژ پهلوی» بود.
تصور می کنم در سال ۱۳۳۳ بود كه يك روز پرون مرا نزد شخصی برد که خانه اش در خیابان نادری در یک ۱۰ متری فرعی واقع بود. قبل از ورود پرون گفت: «این شخص رئیس فراماسونری است و وقتی دست داد دستش را ببوس!» به اتاق وارد شدیم. فرد بلند قد و تنومندی روی پوستین نشسته بود و قلیان می کشید و اطراف اتاق تعدادی پشتی و چند صندلی قرار داشت. پرون تعظیم کرد و دستش را بوسید ولی من به توصیه او عمل نکردم و فقط دست دادم. پرون در حضور او با من صحبت کرد و گفت: «ایشان پذیرفته اند که شما فراماسون شوی و این بزرگترین شانس توست و افزود که اشخاص مهمی از جملهبسیاری از وزراء موفق در سازمان ایشان اسم نوشته اند که از هم قطاران تو (نظامیان) هم هستند.
پرون توضیح بیشتری داد و و گفت: ایشان عراقی است و رئیس فراماسونهای خاورمیانه است و هر کاری دلش بخواهد در این کشورها انجام می دهد و خیلی مناسب است که تو هم در این سازمان اسم بنویسی!» بعدها متوجه شدم که این فرد محمد خلیل جواهری نام دارد و رئیس «لژ پهلوی» است. که با اجازه محمدرضا تاسیس شده است...
ترور هژیر و «فدائیان اسلام» :
هژیر از مهره های مورد اعتماد کامل انگلیسی ها بود پدرش سابقه سیاسی نداشت ولی خود او را گویا از جوانی نشان کرده و مامور نموده بودند. همیشه مشاغل مهمی داشت و پس از شهریور ۲۰ چندین بار وزیر شد و پس از سقوط کابینه قوام در سال ۱۳۲۷ چند ماه نخست وزیر بود نخست وزیری او به علت مخالفت مردم دوامی نیاورد و پس از آن به دستور شاه وزیر دربار شد و در همین سمت توسط «فدائیان اسلام» کشته شد. هژیر متأهل نبود و فرزندی از خود به جای نگذارد...
نگاهی اجمالی به سلطنت محمدرضا :
دوران سلطنت محمدرضا پهلوی را، از نظر تحکیم مقام سلطنت و تمرکز قدرت در دست او، میتوان به چند دوره تقسیم کرد:
۱ - از شروع سلطنت تا خروج نیروهای متفقین از ایران؛
۲ - از خروج نیروهای متفقین تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲؛
از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ترک ایران [۲۶ دیماه ۱۳۵۷].
در دوره اول، محمدرضا به نیروهای مسلح انگلیس و آمریکا که در ایران حضور داشتند اتکاء داشت. ارتش ایران در همان سطح دوران سلطنت رضاخان، ولی با تعداد کمتر (حدود ۷۰_ ۸۰ هزار نفر) و با انضباط و روحیه بسیار پایین در همان پادگانها مستقر بود. ولی وظیفه خاصی نداشت.
در دوره دوم، محمدرضا برگشت آذربایجان به ایران را فتح بزرگی برای خود میدانست. از این تاریخ، محمدرضا تغییر اساسی در رفتارش داد و روش حاکمانه به خود گرفت واقعه اذربایجان تأثیر جدی بر روحیه محمدرضا گذارد و از این به بعد حاضر به تبعیت از نخست وزیر نشد و اختلافاتش با قوام السلطنه تشدید شد. او بعد از سقوط قوام (آذر ۱۳۲۶) نخست وزیرانی را که خود را مطیع نشان میدادند به مقام رساند. رزمآرا هم خود را خیلی مطیع نشان می داد. او شخصی بی پروا و فوق العاده مقام پرست بود و از هیچ چیز ابا نداشت. هم با توده ای ها مخفیانه مربوط بود و هم با انگلیس و آمریکا.
رزم آرا با ملی شدن نفت که در آن زمان مسئله روز بود در مجلس شدیدا مخالفت کرد در حالیکه در همان زمان مصدق و طرفدارانش ملی شدن نفت را با تظاهرات همه روزه در مقابل دربار دنبال می نمودند...
مسترترات و تدارك سلطنت محمدرضا :
دو هفته آخر سلطنت رضاخان من درگیر مسائلی بودم که به تعیین سرنوشت بعدی حکومت پهلوی پیوند قطعی داشت. نزدیکی من به ولیعهد و دوستی منحصر بفرد او با من عاملی بود که سبب شد تا در این مقطع حساس نقش رابط او را با مقامات اطلاعاتی انگلستان
عهده دار شوم.
در این روزها، من تنها یار محرم و صمیمی محمدرضا بودم. ارنست پرون یکی دو ماه قبل از شهریور ۲۰، تحت این عنوان که میخواهم خانواده ام را ببینم، ایران را ترک کرد و سپس پس از تحکیم حکومت محمدرضا و سلطنت او بازگشت این سفر او جمعاً ۵-۶ ماه طول کشید. فوزیه هم به اتفاق دخترش شهناز (که فکر میکنم یکی دوساله بود) توسط محمدرضا به مصر فرستاده شد، تا از جریانات ناراحت نشود.
لذا، طی این مدت محمدرضا با من تنها بود.
بعد از ظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور، وليعهد به من گفت: «همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن در آنجا فردی است به نام ترات که رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت کن.» محمدرضا اصرار داشت که همین امروز این کار را انجام دهم نمی دانم نام ترات و تماس با او را چه کسی به محمدرضا توصیه کرده بود شاید فروغی شاید قوام شیرازی و شاید کس دیگر؟!
من به سفارت انگلیس تلفن کردم و گفتم با مستر ترات کار دارم. تلفنچی به او اطلاع داد. خودم را معرفی کردم و گفتم که از طرف ولیعهد پیغامی دارم. از این موضوع استقبال کرد و گفت: «همین امشب دقیقا راس ساعت ۸ به قلهك بيا!» در آن موقع که تابستان بود سفارت در قلهك قرار داشت در آنجا در مقابل در سفارت جنگل کوچکی است در آنجا منتظر من باش!»
به هم که رسیدیم به فارسی سلیس گفت: «اسمتان چیست؟» گفتم: «فردوست!» گفت: «خوب، من هم ترات» و دست داد بلافاصله پرسید که موضوع چیست؟ گفتم که ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم که وضع او چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟
ترات مقداری صحبت کرد و گفت که محمدرضا طرفدار شدید آلمان ها است. و ما از درون کاخ اطلاعات دقیق و مدارک مستند داریم که او دائماً به رادیوهایی که در ارتباط با جنگ است به زبانهای انگلیسی و فرانسه و فارسی گوش میدهد و نقشه ای دارد که خود تو پیشرفت آلمان در جبهه ها را برایش در آن نقشه با سنجاق مشخص می کنی! من گفتم که من صرفا پیام آور و پیام بر هستم و مطالبی که فرمودید را به محمدرضا منعکس می کنم؛ ترات گفت: به هر حال من آماده هستم که هر لحظه حتی هر شب در همین ساعت و در همین محل با شما ملاقات کنم.
من به سعد آباد بازگشتم و جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیداً جا خورد و تعجب کرد که از کجا می داند که من به رادیو گوش می دهم و یا نقشه دارم و غیره ! من گفتم: «خوب، اگر اینها را ندانند پس فایده شان چیست؟!» محمدرضا گفت حتماً کار این پیشخدمت ها است!
گفتم:«حالا کار هر که است شما به این کاری نداشته باش برداشت شما از اصل مسئله چیست؟
محمدرضا گفت: «فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو که همان شب با محمدرضا صحبت کردم و گفت که نقشه را از بین می برم و رادیو هم دیگر گوش نمی کنم مگر رادیوهایی که خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم!»
شب بعد به همان ترتیب، ترات را در همان محل دیدم. به ترات گفتم که محمدرضا گفته که نقشه ها را پاره می کنم و رادیوی بیگانه هم گوش نمیدهم، مگر آن رادیوهایی که با اجازه شما باشد.
ترات گفت: «خوب ببینیم که آیا او در این بیانش صداقت دارد یا نه ؟ گفتم: «من کی شما را ببینم؟» گفت: « هر موقع که بخواهی فردا هم میتوانی ببینی ولی فعلا جوابی جز این ندارم.»
همان شب من جریان ملاقات دوم را به محمدرضا گفتم. او بلافاصله رادیو را کنار گذاشت و دستور داد که نقشه و ریسمان و سنجاق و.... را جمع آوری کنم و گفت که دیگر در اتاق من از این چیزها نباشد! او بلافاصله از من خواست که به ترات تلفن کنم خیلی دلواپس بود و شور میزد. می خواست هر چه زودتر تکلیفش روشن شود و در عین حال از علیرضا (برادر تنی اش) وحشت داشت و میترسید که انگلیسی ها او را روی کار بیاورند! ...
رضاخان و انگلیسی ها :
طبق اسنادی که دیده ام و یا شنیده ام، کودتای ۱۲۹۹ در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسی با رضا، با حضور سید ضیاء الدین طباطبائی، برنامه ریزی شد و پس از کودتا هم قریب به پنج سال طول کشید تا رضاخان به سلطنت رسید. در این مدت رضاخان سردار سپه و وزیر جنگ و نخست وزیر شد.
شاپور جی، روزی کتاب محرمانه ای را به من نشان داد که در يك بند آن نوشته شده بود که نایب السلطنه هندوستان میخواست فرد مناسبی را برای اداره ایران پیدا کند و به دستور او پدر شاپور جی این فرد را، که رضا بود پیدا کرد و به نایب السلطنه معرفی نمود. شاپور جی منظورش این بود که سلطنت پهلوی به دست پدر او تأسیس شده است.
سال ها پس از اینکه محمدرضا به سلطنت رسید فکر میکنم سالهایی بود که محمدرضا فوزیه را طلاق داده و هنوز با ثریا ازدواج نکرده بود، هر از چندی فردی را به کاخ دعوت می کرد. او خان اکبر نام داشت. این فرد تا زمان مرگش مورد علاقه و احترام محمدرضا بود. خان اکبر (میرزا کریم خان برشتی) با خودش فرد دیگری را میآورد و محمدرضا هم مرا خبر می کرد. چهار نفری با هم شام میخوردیم و بعد بازی ورق میکردیم. در این مجالس، اکثرا خان اکبر صحبت می کرد. او به کرات به محمدرضا می گفت: «پدرتان نسبت به من کم لطفی کرد که مرا خانه نشین کرد مگر من همان نبودم که بلافاصله پس از کودتا و سپس بعد از سلطنت و سالها پس از سلطنت، هفته ای چند بار او را ملاقات میکردم و بین سفارت انگلیس و رضا واسطه بودم و همیشه در سفارت نظر رضا را تأمین می کردم؟» محمدرضا پاسخ می داد: «پدرم بارها درباره شما صحبت کرده و زحمات شما را بخوبی بخاطر داشت. شاید وضع ایجاب میکرد که شما دیگر در صحنه نباشید.
یکی از مهره های مهمی که واسطه رضاخان با انگلیسی ها بود و از محرمانه ترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچکس دیگر را سراغ ندارم که به اندازه او درباره وقایع پشت پرده حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی بود.
بهبودی تا خروج رضا از ایران در حریم زندگی خصوصی او محرم ترین فرد بود و با رضاخان به تبعید رفت...
آشنائی با ارنست پرون :
در مدرسه له روزه مستخدمی وجود داشت که راهرو و اتاق ها را تمیز می کرد و من شخصاً او را در حال نظافت و جار و کشیدن می دیدم. او ترتیبی داده بود که راهرو و اتاقهایی را نظامت کند، که ولیعهد هم در همان راهرو اتاق داشت. نام او ارنست پرون بود. خودش می گفت که سوئیسی است و خانواده اش هم ساکن سوئیس است. طبق گفته های خودش، چهار-پنج ماه قبل از انتقال ما به مدرسه له روزه در آنجا استخدام شده بود. مدت کوتاهی نگذشت که دیدم ارنست پرون دائماً در اتاق محمدرضا است.
او، که بظاهر يك نظافتچی ساده است، در شعر و ادبیات و فلسفه دارای معلومات سطح بالایی است. در رمان خوانی مهارت عجیبی داشت و برای محمدرضا رمانهای جذاب می خواند.
در آن سالها در گنجایش فکری من نبود که به کنه قضیه ارنست پرون پی ببرم و فکر کنم.
که چرا او به چنین کاری، که به هیچ وجه با شخصیت و سطح معلوماتش منطبق نیست، اشتغال دارد؟! چرا يك ادیب و شاعر (در سطح تحصیل کرده های دانشگاهی اروپا) نظافت چی ساده مدرسه له روزه است؟! چرا مدت کوتاهی قبل از ورود ما به له روزه در آنجا استخدام شد؟ چرا فقط به نظافت راهرویی اشتغال داشت که اتاق ولیعهد در آن بود؟ چرا همه اوقات فراغت خود را در اتاق ولیعهد می گذرانید؟؟ ...
چگونه به دربار راه یافتم؟
من در سال ۱۲۹۶ در تهران متولد شدم پدرم سیف الله افسر ژاندارمری بود. خانوادهی من، خانواده فقیری بود و به همین خاطر پدرم اکثراً تلاش می کرد که در تهران نباشد و در مناطق بد آب و هوا زندگی کند تا فوق العاده خارج از مرکز بگیرد و بتواند مادر و همسر و پنج فرزندش را اداره کند لذا در مدت ۶ سالی که در دبستان نظام بودم پدرم در مأموریت کرمان و بندرعباس بود.
این مسئله فقر مالی در دبستان نظام باعث ناراحتی خاصی در من میشد بعداً که به کلاس مخصوص ولیعهد وارد شدم، پس از من که پدرم در انموقع ستوان سه بود پایین ترین فرد از نظر موقعیت اجتماعی پسر يك سرتیپ بود.
دو سه ماه از ورودم به دبستان نظام نگذشته بود که یکروز عصر، سرلشکر امیر موثق نخجوان که در آن موقع رئیس مدارس نظام اعم از دبستان و دبیرستان و مراکز بالاتر آموزش نظامی بود به دبستان وارد شد. در آن زمان منظور او از این بازدید برای من و سایر شاگردان نامشخص بود ولی بعدا فهمیدم که شاه يك كلاس مخصوص برای ولیعهد درست کرده. در این کلاس باید ۲۰ شاگرد تحصیل می کردند که با خود ولیعهد میشد ۲۱ نفر برای تکمیل این کلاس سه نفر کم داشتند و سرلشکر نخجوان در جستجوی این سه نفر بود دو نفر از این سه نفر به علت وابستگی خانوادگی شان که از خانوادههای اشرافی آن زمان بودند، سریعا پیدا شدند.
نوبت به انتخاب نفر سوم که رسید رئیس دبستان نظام که سروان جوان و رشیدی بود در گوش نخجوان صحبتی کرد و او هم چوبدستی را به روی شانه من گذاشت من هم از صف خارج شدم سرلشکر نخجوان به رئیس دبستان دستور داد که اینها را فردا صبح به کلاس مخصوص وليعهد بیاور! ...
پادکست کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (جلد ۱) بخش اول تاریخ آزمون: ۳ شهریور ماه ۱۴٠۲ جهت ثبت نام، شرکت در مسابقات و دریافت فایل رایگان کتاب به نشانی bookrc.ir مراجعه کنید.(ثبت نام در سایت کافیست).