بعد از سلام و احوالپرسی روی مبل روبروی او جای گرفتیم. لبخند همچنان بر روی لبانش بود و به گرمی با ما احوالپرسی میکرد. خانمش اما محجوب و خجالتی در گوشهای از پذیرایی دقیقاً دم آشپزخانه نشسته بود و ما را تماشا میکرد.
حاج علی آقا صیادزاده، سقای داستان ما، در همان ابتدا به عکس برادران شهیدش اشاره کرد و ما را متوجهشان کرد که در قابی دقیقاً روی پنجره گلخانه زیبایشان رخنمایی میکرد. میگفت: شش برادر بودیم که سه نفرشان به رحمت خدا رفتند، دو نفرشان مجروح جنگ بودند. حاج آقا محمد که مجروح جنگ بود و حسن آقا هم به شدت شیمیایی شده بود، البته من هم کنارش بودم و جفتمان شیمیایی شدیم اما چون ایشان مسئولیت داشت، ماسکش را درآورد و به راننده در اختیارش داد. خداراشکر آن دوستمان که ماسک زده بود، حال خوبی دارد.
او که متولد ۱۳۲۹ است، ادامه میدهد: دو دختر و دو پسر دارم. الان نوههایم هم ازدواج کردهاند و نتیجه هم دارم. بچههایم را زود متأهل کردم به طوریکه پسرها تا از خدمت سربازی آمدند، سور خدمت و ازدواجشان را یکی کردیم. از دخترانم هم خواستم اگر میخواهند ادامه تحصیل دهند، مشکلی نیست و مخالفتی ندارم اما باید اول سر خانه و زندگی بروند و با همراهی همسرانشان درسشان را بخوانند. شکرخدا بچههای خوبی داشته و در حال حاضر ۹ نوه دارم، از همگی آنها راضی هستم، زندگی سالمی دارم و آرامش در زندگیم در جریان است که همگی از لطف خداست.
این رزمنده دوران دفاع مقدس در ادامه به شهید جمهور اشاره کرد که کشور را آباد کرده است و ابرازامیدواری میکند که رئیس جمهور بعدی جایگزین خوبی برای ایشان شود و میگوید: از اول انقلاب از این اتفاقات کم نیفتاده به طوریکه شهادت ۷۲ تن، رئیس جمهور و ... را داشتیم اما تا به امروز خدا کمک کرده و امیدواریم سایه رهبر معظم انقلاب را از سرمان کم نکند که مدیریت خوب ایشان باعث شده این مملکت تا امروز به خوبی حفظ شود.
در همین حین سیدعلی مساوات، پژوهشگر و پیشکسوت دفاع مقدس به همراه رسول کرمی، مدیر حفظ آثار سپاه انصارالحسین(ع) استان همدان به جمع ما پیوستند، با توجه به اینکه حاج علی آقا با اصرار این قرار ملاقات را پذیرفته بود و چون کمی دچار فراموشی خاطرات شده، قرار بود آقای مساوات همراه ما بیاید تا به عبارتی کمی تقلب جهت یادآوری خاطرات به حاج آقا برساند. به همین علت در ابتدای ورودش میگوید: خرمشهر، مدیون و مرهون حماسهها و بزرگواریهای خیلیها بوده است. در یک عملیات نظامی سه مجموعه باید با همدیگر فعالیت داشته و هماهنگ میشدند تا یک عملیات در دوران دفاع مقدس صورت میگرفت؛ یک مجموعه صفیها شامل گردانهای پیاده و مجموعههای اطلاعات، تخریب و سایر واحدها بود، یک مجموعه شامل واحدهای پشتیبانی نظیر توپخانه، ادوات و زرهی بود و از همه مهمتر مجموعه خدمات پشتیبانی رزمی که شامل واحدهای لجستیک یا تدارکات، مهندسی و سایر قسمتها بود.
او اضافه میکند: برای اینکه یک نفر بتواند در خط مقدم جبهه بجنگد در برخی از عملیاتها بین ۱۰ تا ۱۲ نفر باید کار پشتیبانی انجام میدادند تا یک نفر آن جلو اسلحه به دست بگیرد و عملیاتی انجام دهد یا بتواند مقابل تحرکات دشمن مقاومت کند و کاری که در مجموعه خدمات پشتیبانی انجام میگرفت قطع به یقین اگر نگوییم بیشتر از صفیها بوده، کمتر هم نبوده است.
مساوات مطرح میکند: حماسه خرمشهر یا عملیات الی بیتالمقدس که بعد تبدیل به عملیات بیتالمقدس در مراحل دوم و سوم شد، مدیون و مرهون واحدهای پشتیبانی بوده است، همانطور که میدانید بچههای استان همدان یکی از بنیانگذاران تیپ و بعدها لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) تهران بودند و در رأس آنها حاج احمد متوسلیان به عنوان فرمانده تیپ و جانشین ایشان حاج محمود شهبازی فرمانده سپاه استان همدان بود و مسئول ستاد هم شهید ابراهیم همت بود که بعدها فرمانده همین یگان شد. با توجه به اینکه شهید شهبازی فرمانده سپاه همدان و در تأسیس یگان ۲۷ به عنوان عناصر اصلی بود، تعداد زیادی از بچههای همدان را با خودش برد.
او بیان میکند: ما عناصر بسیار مهمی در لشکر ۲۷ داشتیم، مثل سردار شهید حاج حسین همدانی، سردار شهید حبیبالله مظاهری، سردار شهید ابراهیمعلی معصومی، سردار شهید حاج محمود نیکومنظر و حتی مرحوم حاج محمد سماوات که این افراد در رأس پشتیبانی استان و بنیانگذاران سپاه همدان بودند، به ویژه حاج محمود نیکومنظر و حاج محمد سماوات که در شکلگیری و پشتیبانی و مسائل امور پشتیبانی لشکر ۲۷ هم نقش اصلی داشتند. سردار شهید حاج محمود نیکومنظری، یک بسیجی و مدیر ماشینآلات کشاورزی استان همدان بود و پیش از انقلاب و بعد از آن مسئولیت داشت و دانشگاه رفته و بسیار آدم وارسته و جاافتادهای بود، از انقلابیونی بود که ریشه انقلاب در همدان از طریق او به وجود آمد در ضمن یکی از یاران شهید مدنی و بعد از انقلاب هم یکی از مؤسسان سپاه استان همدان بود. در زمان عملیات بیتالمقدس معاون پشتبیانی تیپ ۲۷ بود.
این پژوهشگر دفاع مقدس با اشاره به اینکه تعداد زیادی از دوستان مثل حاج علی آقا صیادزاده و خاندانشان از ابتدای دفاع مقدس یعنی از سال ۵۹ در جبهه سرپل ذهاب و ... حضور فعال داشتند، خاطرنشان میکند: حاج علی آقا از عناصر پشتیبانی فعال یگان بود و برادرش حاج محمدآقا در همدان از عناصر فعال پشتیبانی در کمیته امداد در جمعآوری کمکها به شمار میآمد. در عملیات بیتالمقدس امور پشتیبانی تیپ ۲۷ نخستین یگانی بود که در مرحله اول خط را میشکند و نیروها از کارون با قایق عبور میکنند که مسئول قایقها سردار شهید عبدالصمد یونسی بوده است. در ادامه نیروها مسیر ۱۰-۱۵ کیلومتری را باید پیاده میرفتند تا به خط اول عراقیها برسند و درگیریها آغاز شود.
او اضافه میکند: با توجه به اینکه درگیرهای سنگین بود و تیپ ۲۷ به عنوان نخستین یگانی بود که به خط میرسند، باید از سه طرف میجنگیدند. ۱۰ اردیبهشت در دشت خوزستان یعنی گرمای ۵۰ درجه، در این دما از طلوع آفتاب آدم بیحال میشود به ویژه که آنجا نه سرپناهی هست، نه سایهبانی. بنده این را به عنوان شاهد بازخوانی عملیات بیتالمقدس که در سالهای بعد یعنی ۲۰ و چند سال بعد در بنیاد حفظ آثار صورت گرفت، میگویم؛ یعنی اوایل دهه ۸۰ و حاج آقای همدانی از نقش حاج علی آقا صیادزاده میفرمودند که او در این عملیات تانکر آب را زیر شدیدترین بمبارانها، آتش تهیه و حتی مستقیم زنها به گلوی تشنه بچهها میرساند، چه بسا اگر این آب به بچههایی که در خط مقدم جبهه در حال رزم بودند، نمیرسید ممکن بود صدها نفر بر اثر تشنگی تلف و شهید شوند چراکه رزمندگان به خاطر غذای آلودهای که مشخص نشد چگونه شب قبل آلوده شده، وضعیت مزاجی نامناسبی داشتند و با پیادهروی زیر گرما و حرارت و از دست دادن آب بدن خیلی بیحال شده بودند، البته با این تفاسیر به عنوان نخستین نیرویی که به جاده رسیدند، در مقابل دشمن ایستادند و در مقابل شدیدترین پاتکها مقاومت کردند و تا اواخر روز دهم اردیبهشت تا زمانیکه یگانهای مجاور برسند در حالت هلالی شکلی از کارون تا جاده جنگیدند.
مساوات با تأکید بر اینکه نقش حاج علی آقا و نیروهای تحت امر او در آبرسانی و رساندن تدارکات و مهمات بینظیر و بیبدیل بوده است، مطرح میکند: در خاطرم هست که حاج علی آقا در برنامه بازخوانی میگفت که تانکر آب چندین بار ترکش خورد و مجبور میشدند ترمیمش کنند و جوش بزنند و با وجود اینکه تانکر بمباران میشده و زیر آتش توپ و خمپاره بوده، در هر صورت آب را به خط مقدم میرساندند.
صیادزاده در ادامه با اعلام اینکه قبول کنید خیلی از آن دوران چیزی خاطرم نمانده اما میگویم که اول جنگ ما برای کمکرسانی به خط مقدم و نیروهای رزمنده در دزفول بودیم و غذا و آب میرساندیم، میگوید: وقتی جنگ شروع شد از طریق کمیته امداد امام خمینی(ره) به دزفول اعزام شدیم و آنجا غذا و آب را به خط مقدم میرساندیم و اگر زمانی مجروح یا شهیدی بود، به عنوان آمبولانس انجام وظیفه کرده و آنها را به پشت خط انتقال میدادیم.
او ادامه میدهد: در آغازین روزهای جنگ کارمان همین بود تا اینکه از همدان حاج جواد نوریان با بنده تماس گرفت و گفت با حاج آقا رضا فاضلیان هماهنگ کردهایم که شما به همدان برگردید و مشکل ماشینهای ارتش را برطرف کنید به همین علت برگشتم و یک مدت در همدان بودم و اکثر ماشینهای ارتش(تیپ قهرمان) را با کمک نیروهایی از چپرخانه و دوستان و آشنایان به صورت رایگان و صلواتی بازسازی کردیم. کارها به خوبی پیش رفت و دو مرتبه به دزفول و سر برنامه سابقم برگشتم.
صیادزاده که بیان خاطرات برایش کمی سخت شده، مکثی میکند و یادآور میشود: سه کار غذارسانی، آبرسانی و انتقال شهدا و مجروحان را در دزفول بر عهده داشتم. در عملیات بیتالمقدس غنیمت خیلی زیادی نصیبمان شد، از ما خواستند که سعی کنیم ماشینهای موجود را از منطقه جمعآوری کنیم، من ماندم و آقای وثوق و چند تن از دوستان، ما برای جمعآوری ماشینها رفتیم که به یک تانکر غولپیکر برخوردیم، ماشین در حدی نو بود که هنوز پلاستیکهای صندلی روی آن بود، لاستیکهایش هم ترکش خورده و پنچر شده بود، به سختی راهش انداختیم. به دستور حاج آقا همدانی شدم سقا و میخواستم با این تانکر ۵۰۰۰ لیتری در زمان آزادسازی خرمشهر به رزمندگان آبرسانی کنم اما جانمحمد، مسئول تدارکات خط اجازه عبور نمیداد و جلویم را گرفته بود. میگفت تویوتا نمیتواند از آن مسیر عبور کند، تو چطور میخواهی رد شوی؟ گفتم در هر صورت من باید بروم. از من اصرار و از او انکار. در حال برگشت به حاج آقا همدانی برخوردم، به ایشان گفتم میخواهم آب ببرم، نمیگذارند. آمد و به جانمحمد گفت این یکی آزاد است، بگذار برود! راه افتادم، به سهراه حسینیه معروف به سهراه مرگ رسیدم. قبل از من یک تویوتا رد شد که سریع آن را زدند اما من به راحتی عبور کردم. اصلاً نباید آثاری از من و ماشینم میماند اما به لطف خدا رد شدم و به خط مقدم رسیدم. آقای سماوات را دیدم، او گفت بچهها تازه عملیات کردهاند و تشنه هستند، فقط برو خط مقدم و به آنها آب برسان، به رزمندگان همدانی آب دادم و مابقی را موقع برگشت به بچههای تبریز(یگان عاشورا به فرماندهی شهید باکری) که از تشنگی هلهله میزدند، دادم. با تانکر آب ۵۰۰۰ لیتری مدام آبرسانی میکردم و بعد از عملیات گفتم میخواهم به همدان بروم، گفتند ممکن است دشمن پاتک بزند(که زد) و به شما نیاز داریم اما من ماشین را تحویل حاج محمد، برادرم دادم و برگشتم. او هم مدتی با ماشین کار آبرسانی را انجام داد و در نهایت به شهادت رسید.
او با اشاره به اینکه در کربلای ۴ من و بردارم حسن آقا شیمیایی سختی شدیم به طوریکه وقتی ما را به عقب بردند تمام بدن و حنجرهمان سوخته و وضعمان خیلی خراب بود، خاطرنشان میکند: در عملیات والفجر ۸، در فاو بودم. وقتی به منطقه رسیدیم آقایی به نام حاج محمد گفت صیادزاده آمد، بفرستیدش جلو، آنقدر خاطرم عزیز بود که مرا میفرستادند خط مقدم که زودتر به شهادت برسم اما من آنقدر پوست کلفت بودم که شهید نشدم. مرا به خط مقدم فرستادند. مسئولیت یک آمبولانس که متعلق به سپاه بود و رانندهاش شهید شد را به بنده واگذار کردند تا مجروحان را به پشت خط حمل کنم. من و مرتضی بویجار که به رحمت خدا رفته است، در این مسیر فعالیت میکردیم. آقا مرتضی در بیمارستان صحرایی مستقر بود و من به خط میرفتم و مجروحان را تحویل او میدادم تا آنها را به لب سد منتقل و جابهجا کند. مرتب اینکار را تا خود صبح انجام میدادیم. تا آنجا که ماشین نفس داشت گاز میدادم، همانطور که از خط مقدم با سرعت بالا برمیگشتم چیزی جلوی راهم ظاهر شد، یاحسین گفتم و فرمان را چرخاندم و رفتم. جاده را مثل کف دستم حفظ بودم، داخل جاده کوههای از خاک ریخته بودند تا به صورت زیگزاگی حرکت کنیم و خواست خدا بود که در آن تاریکی به آنها برخورد نمیکردم. وقتی هوا روشن شد دیگر نتوانستیم در جاده حرکت کنیم بنابراین در بیمارستان به خواب رفتم، حوالی سال ۴ بعدازظهر از خواب بیدار شدم، دیدم آقا مرتضی کنارم نشسته، با هم صحبت کردیم و ماجرای دیشب را برایش بازگو کردم که گفت من بودم!
این جانباز و ایثارگر دوران دفاع مقدس بیان میکند: آقا مرتضی میگفت به خاطر سنگین بودن آتش، جنازهها و مجروحهای زیادی روی دستمان مانده و منتظرم کمی آتش سبک شود بعد حرکت کنیم، او با آقای صیادپور در بیمارستان کمیته امداد همکاری میکرد. میگفت در مسیر رفت به سمت خط مقدم، صدایی توجهمان را جلب کرد، به سمت صدا رفتیم، دیدیم یک سنگر خراب شده و کسی زیر آوار مانده، کسیه خاک و شن را کنار زدیم، یک سرباز داخل کیسه خواب زیر آوار گیر افتاده بود. خوشبختانه زنده بود و نجاتش دادیم.
مساوات در تکمیل صحبتهای صیادزاده میگوید: از سال ۵۹ تا ۶۱ همدان از طریق کمیته امداد آشپرخانهای در دزفول داشته که روزانه برای ۲۰ تا ۴۰ هزار رزمنده استان دو وعده غذای گرم تهیه میکرده است. همدانیها واقعاً دست به خیر بودند و سندش هم در کتاب «آن شش ماه» نوشته محسن صیفیکار موجود است به طوریکه از مهر تا اسفند ۵۹، قیمت روز طلا و اشرفی اهدایی از سوی خانمهای استان بالای دو و نیم میلیارد تومان بوده است. آن زمان طلافروشان با قیمت بالاتر طلاها را میخریدند و اقلام مورد نیاز رزمندگان به قیمت ارزانتر فروخته میشد. در حقیقت ۸۵ درصد هزینه دفاع مقدس را مردم دادند و تنها ۱۵ درصد هزینه جنگ دولتی بود. یگان خودمان و پایگاه قهرمان و نوژه که واحدهای پدافندیشان به جبهه اعزام میشدند، تیپ نبی اکرم(ص)، تیپ امیرالمؤمنین(ع)، تیپ بیتالمقدس کردستان و در ابتدای کار تیپ ۲۷ با هزینه مردم همدان اداره میشده و نشاندهنده داستان خدمات پشتیبانی است که چقدر در دوران دفاع مقدس مؤثر بوده است.
صیادزاده در بخش پایانی صحبتهایش با اشاره به اینکه در طول جنگ تحمیلی چهار بار موج مرا گرفته است به طوریکه یک مرتبه آن با حاج آقا همدانی بودم که هر دو مجروح شدیم، یادآور میشود: حاج آقا همدانی چند باری مجروح شد البته وقتی ایشان برای شناسایی میرفت بنده هم دنبالش میدویدم. حاج آقا همدانی در شناساییهای عملیات بیتالمقدس از پا مجروح و من از سر مجروح شدم.
از رزمنده دوران دفاع مقدس که اذعان میکند حتی یک عکس هم در دوران دفاع مقدس از خود نگرفته است، مطرح میکند: وقتی به منزل برگشتم، بچههایم کوچک بودند و از من فرار میکردند. همه میگفتند این فرد پدرتان است، خودی است!
به مناسبت گرامیداشت سالروز آزادسازی خرمشهر از «علی صیادزاده» از رزمندگان حاضر در عملیات آزادسازی خرمشهر که نقش توزیع آب را داشت توسط معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی همدان تقدیر شد.
در این دیدار سیدعلی مساوات، پژوهشگر و پیشکسوت دفاع مقدس، محسن صیفیکار، نویسنده دفاع مقدس، رسول کرمی، مدیر حفظ آثار سپاه استان همدان و مسئولان مؤسسه آموزش عالی و علمی کاربردی جهاددانشگاهی همدان حضور داشتند.